ایرج مصداقی
با کمال تأسف مطلع شدم که «جايزه بين المللی کتاب حقوق بشر سال ۲۰۱۱» به کتاب سراسر جعل و دروغ هوشنگ اسدی «نامههائی به شکنجه گرم» یکی از توابین زندانهای رژیم جمهوری اسلامی تعلق گرفت. در اخبار آمده است مراسم اهدای جايزه توسط شهردار وین در روز اول ژوئن (۱۱خرداد ) در این شهر برگزار می شود. در دنیایی که روزانه ارزشهای حقوق بشری زیر پا لگدکوب میشوند تعجبی ندارد اگر جایزهی فوق به چنین کتابی و چنین فردی تعلق گیرد. توجه شما را به متن کامل نقدی که در نشریه آرش شماره ۱۰۵ و ۱۰۶ (۱سفند ۱۳۸۹) در مورد این کتاب نوشتم جلب میکنم. به علت طولانی بودن مقاله و محدودیت صفحات آرش، بخشهایی از مطلب را حذف کرده بودم.
با کمال تأسف مطلع شدم که «جايزه بين المللی کتاب حقوق بشر سال ۲۰۱۱» به کتاب سراسر جعل و دروغ هوشنگ اسدی «نامههائی به شکنجه گرم» یکی از توابین زندانهای رژیم جمهوری اسلامی تعلق گرفت. در اخبار آمده است مراسم اهدای جايزه توسط شهردار وین در روز اول ژوئن (۱۱خرداد ) در این شهر برگزار می شود. در دنیایی که روزانه ارزشهای حقوق بشری زیر پا لگدکوب میشوند تعجبی ندارد اگر جایزهی فوق به چنین کتابی و چنین فردی تعلق گیرد. توجه شما را به متن کامل نقدی که در نشریه آرش شماره ۱۰۵ و ۱۰۶ (۱سفند ۱۳۸۹) در مورد این کتاب نوشتم جلب میکنم. به علت طولانی بودن مقاله و محدودیت صفحات آرش، بخشهایی از مطلب را حذف کرده بودم.
مقدمه:
کتاب «نامههایی به شکنجهگرم» تحت عنوان خاطرات زندان هوشنگ اسدی در تابستان ۸۹ به زبان انگلیسی و توسط انتشارات «دنیای یگانه» One World به بازار کتاب راه یافت. من، برخلاف برخی که تجربهی زندان را از سر گذراندهاند، مرور گذشته رنجم نمیدهد که هیچ از جهاتی باعث خوشحالی و غرورم نیز میشود. اما اعتراف میکنم خواندن این کتاب را با درد و اندوهی عمیق به پایان بردم. نه به خاطر سرگذشتی که نویسنده مدعی است از سر گذرانده، نه به خاطر یادآوری گذشته، بلکه به خاطر وارونهگویی، دروغپردازی و تحریف یک دوره از تاریخ میهنمان. این رنج در لحظه لحظهی خواندن کتاب با یادآوری چهرهی نجیب و دوست داشتنی دوستان تودهایام همچون مهدی حسنیپاک، اسماعیل وطنخواه، مجید منبری، سیفالله غیاثوند و ... دوچندان میشد. نه آنها و نه بسیاری دیگر از دوستان تودهایام که از سیاهکاریهای اسدی مطلع بودند، امروز در میان ما نیستند تا پرده از اعمال او بردارند. این خلاء، وظیفهی من را دوچندان میکند که به سهم خود اجازه ندهم کسانی که آگاهانه و از روی اختیار به یاری جنایتکارانی شتافتند که دستشان به خون دوستان تودهایام آغشته است تاریخ آن دوره را تحریف کنند. ضعفهای انسانی را درک میکنم، بیرحمی و شقاوت رژیم را لمس کردهام. به ضعفها و سستیهای خود آگاهم. قهرمان نبودهام که به دیگران به خاطر ضعفهایشان خرده بگیرم. نگاه من به این کتاب و نویسندهی آن از زاویهی دیگری است. دیر یا زود دروغهای اسدی و امثال او رو میشود؛ اما اثرات مخرب این گونه روایتها همچنان باقی میماند و بدون شک به تلاش دیگران برای گفتن حقایق دربارهی جنایات این رژیم، ضربه میزند.
در کتاب اسدی هیچیک از شاهدان از جمله رحمان هاتفی، نورالدین کیانوری، مریم فیروز، منوچهر بهزادی، امیر نیکآیین، آصف رزمدیده، حسین جودت و ... زنده نیستند. او به خوبی میداند خامنهای، احمدینژاد، موسوی، کروبی، آیتالله صانعی و ... هیچگاه به دروغهای او پاسخ نخواهند داد. برفرض این که غیرمستقیم چیزی بگویند اسدی از آن برای معروفیت خود استفاده خواهد کرد. او برای مطرح کردن خود از هیچ اسمی فروگزار نمیکند. مثلاً در صفحهی ۱۰ کتاب توضیح میدهد هنگام دستگیری، پنجرهی خانهشان رو به ساختمانی باز میشد که شیرین عبادی و مادرش در آن زندگی میکردند و مادر زنش با مادر شیرین عبادی همصحبت بودند.
مروری بر زندگی اسدی
هوشنگ اسدی در سال ۱۳۲۸ به دنیا آمد و در رشتهی روزنامهنگاری تحصیل کرد و به کار در روزنامه کیهان پرداخت. او در پاییز ۱۳۵۳ توسط ساواک دستگیر و به «کمیته مشترک ضد خرابکاری» سابق برده شد و به اعتراف خودش (در صفحهی ۴۳) در این دوران تنها یک سیلی خورد. اسدی در مرداد ۵۴ پس از آنکه قول همکاری با ساواک را داد، به عنوان خبرچین این سازمان مخوف پلیس امنیتی از زندان آزاد شد. اسناد همکاری او با ساواک در بهار ۱۳۵۸ برملا شد و حزب توده به خاطر سرپوش گذاشتن بر افتضاح پیش آمده، مجبور شد اعلام کند که وی «نفوذی حزب» در ساواک بوده است.
دیری نگذشت در بهمن ۱۳۶۱، پای اسدی هم به زندان جمهوری اسلامی باز شد و از همان ابتدای بازداشت به همکاری با بازجویان و شکنجهگران پرداخت. اسدی در بخش فرهنگی زندان قزلحصار به یکی از همکاران حسین شریعتمداری و حسن شایانفر تبدیل شد و در بهترین شرایط زندان که فشار اندکی بر زندانیان بود به نوشتن مقاله علیه روشنفکران ایرانی، پرداخت و پایههای «نیمه پنهان» کیهان را در زندان قزلحصار ریخت. همانجا بود که با نوشتن مقالهای در روزنامه اطلاعات، مدعی شد تولستوی از پیغمبر اسلام الهام میگرفته است. من در مقالهی«چه کسانی تیغ زنگیان مست را تیز کردند؟» که در نشریه آرش درج شد با ارائهی مدارک و اسنادی از روزنامهها و نشریات رژیم در دههی ۶۰ خورشیدی، گوشهای از توطئههای او علیه روشنفکران ایرانی را تشریح کرده ام.
اسدی مدتی نیز در زندان اوین به همکاری با مهدی پرتوی مسئول سازمان مخفی و نظامی حزب توده که به خدمت نظام در آمده بود، پرداخت و در اجرای پروژههای تحقیقاتی رژیم به او کمک کرد.
وی پس از آزادی از زندان در اسفند ۱۳۶۷، مدتی به همکاری با «مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی» وزارت اطلاعات که توسط عبدالله شهبازی راهاندازی شده بود، پرداخت و عاقبت همراه همسرش نوشابه امیری ادارهی مجله «گزارش فیلم» را عهدهدار شد. این دو، در سال ۱۳۸۲ به پاریس سفر کردند و هم اکنون با استفاده از بودجهای که دولت هلند مقرر کرده، سایت اینترنتی «روزآنلاین» را اداره میکنند. اسدی که خود یکی از توابین فعال زندان بود، در «روزآنلاین» علاوه بر آن که به تبلیغ «اصلاحطلبان» نظام پرداخت، تلاش کرد لباس عافیت به تن امیرحسین فطانت و محسن درزی کند. اولی عامل نفوذی ساواک بود که باعث به دام افتادن کرامتالله دانشیان شد و دومی یکی از توابان فعال زندانهای جمهوری اسلامی که تیرخلاص هم زده بود.
اما اسدی در کتاب، سابقهی فعالیتهای سیاسی خود را به سال ۱۳۳۲ هنگامی که چهارساله بود، میرساند. وی در صفحهی ۲۷ کتاب توضیح میدهد که در روز کودتای ۲۸ مرداد، جمعیت از نزدیکی خانهشان عبور میکرد که وی نیز به آنها میپیوندد. اسدی در راه، شعارهای توهینآمیز آنها را تکرار میکند. وقتی به خانه باز میگردد، یک سیلی از پدرش میخورد که همهی خیابانها را برای پیدا کردن او زیرپا کرده بود. اسدی میگوید: «این اولین سیلی سیاسی بود که خوردم». وی در همان صفحه توضیح میدهد که در آبان سال ۱۳۳۹در تظاهرات برای تولد رضا پهلوی در حیاط مدرسهشان شرکت میکند. اسدی همچنین ادعا میکند در تظاهرات معلمان در سال ۱۳۴۰ که منجر به کشته شدن دکتر خانعلی شد نیز بدون آن که بداند موضوع چیست، شرکت میکند و شب وقتی با لباس خاکی و پاره پوره به خانه باز میگردد، مورد تنبیه پدرش قرار میگیرد که همان روز وسط جماع با زنی، توسط رئیس شرکت نفت در اتاق کارش گیر افتاده بود. اسدی همچنین با شکسته نفسی میگوید: وقتی کلاس پنجم دبستان بوده، آقای اسماعیلی معلم انشایشان به مادرش گفته، وی نویسنده بزرگی خواهد شد. (صفحهی ۳۰) وی برای آن که ریا نشود از زبان مادرش مینویسد، چون پسر باهوشی بوده او را «هوشنگ» نامیده است(صفحهی ۲۶).
اسدی همچنین با «خضوع» مدعی میشود که در دوران انقلاب «سپر دفاعی» زندهیاد رحمان هاتفی بوده (صفحهی ۸۶) و نقش مهمی در اعتصاب مطبوعات و فعالیتهای کانون نویسندگان در سال ۵۷ داشته است! پیام «کانون نویسندگان ایران» در ارتباط با دستگیری بهآذین را او به بختیار رسانده و وی را تهدید کرده است چنانچه تا روز بعد، بهآذین از زندان آزاد نشود، «کانون»، «اولین مخالف» او خواهد بود. (صفحهی ۸۵)
این ادعاها در حالی است که وی در تاریخ یاد شده نه در کانون نویسندگان و نه در میان ژورنالیستهای معتبر محلی از اعراب نداشت. در آبان ۵۸ هنگامی که پنج نفر از نزدیکان حزب توده (بهآذین- کسرایی- ابتهاج- تنکابنی و برومند) تحت عنوان «گروهی از اعضای کانون نویسندگان ایران» در تأیید «سیاست استوار ضدامپریالیستی امام خمینی» به آن «بزرگوار» تلگرام زدند، نامی از اسدی نبود. وقتی مردم شماره ۹۳ به تاریخ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۵۸ و مردم شماره ۹۴ به تاریخ شنبه ۲۶ آبان با ذکر اسامی خبر از تأیید متن مزبور توسط ۵۳ نفر از اعضای کانون نویسندگان ایران داد، باز هم نامی از اسدی در میان امضاها نبود.
او مدعی است که در تسخیر زندان «کمیته مشترک» مشارکت داشته و پس از دستگیری و به هنگام خداحافظی با مادر همسرش، به او میگوید: «به همسرم بگو، من با شعار مرگ بر آمریکا خواهم مرد» (صفحهی ۱۰).
اسدی در کتاب «نامههایی به شکنجهگرم»، علاوه بر آنکه تلاش میکند قیمت خود را نزد غربیها بالا ببرد، به زعم خود میکوشد با مظلومنمایی و پاسخ غیر مستقیم، اطلاعاتی را که «کتابچهی حقیقت» و شاهدان تودهای دربارهی همکاری او با بازجویان و شکنجهگران پس از دستگیری ارائه دادهاند، بیاثر کند. «کتابچهی حقیقت»، توسط زنده یاد پیروز دوانی پیش از آن که توسط دستگاههای اطلاعاتی نظام به قتل برسد، در ایران پخش میشد. من در ادامهی این نوشته، مواردی از اطلاعات ارائه شده در «کتابچهی حقیقت» را میآورم.
دیدار اسدی با خمینی و بوسیدن دست او
این موضوع برای ایجاد جاذبه در خواننده، تیتر یکی از بخشهای کتاب است. اسدی در صفحههای ۳۵ و ۳۶ کتاب مدعی میشود در تعطیلات تابستانی سال ۱۳۴۱ در حال بازی فوتبال در زمین خاکی نزدیک خانهشان بوده که یکی از بچهمحلهایشان با لباس پاره پوره و خونی ظاهر شده و به آنها خبر میدهد که در مرکز تهران شورشی علیه شاه به وقوع پیوسته و پلیس به مردم حمله کرده است. اسدی میگوید: «من هنوز واقعهای را که آن پسر شرح میداد، مثل یک فیلم به یاد دارم. ما همه دور او جمع شدیم و از او خواستیم که جزئیات آن جنایت خونین را شرح دهد.» اسدی در ادامه میگوید، به پیشنهاد بچهمحلشان همان موقع همگی همراه با وی که از آنها بزرگتر بود به خانهای میروند که اتاقی بزرگ با فضایی روحانی داشت. اسدی در توصیف محل مینویسد: «روحانیون به دیوارها تکیه داده بودند و یک نفر وسط اتاق نشسته بود. افراد وارد اتاق میشدند و دست کسی را که وسط اتاق نشسته بود، میبوسیدند. ما هم همین کار را کردیم. سالها بعد تشخیص دادم که روحانی مزبور آیتالله خمینی بوده است و به فاصلهی کوتاهی پس از آن روز به تبعید فرستاده شد.»
ظاهراً او راجع به «قیام پانزده خرداد» صحبت میکند که در سال ۱۳۴۲ به وقوع پیوست و نه ۱۳۴۱! بقیهی داستان، شخصیت دروغپرداز وی را هرچه بیشتر برملا میکند. خمینی روز ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ به مناسبت عاشورا، سخنرانی معروفش را در قم ایراد کرد. صبح روز ۱۵ خرداد مأموران نیروی انتظامی او را در قم دستگیر و به باشگاه افسران تهران منتقل کردند. از ساعت ۹ صبح خبر بازداشت خمینی در تهران پخش و باعث شورش مردم در حوالی بازار و سه راه باقر آباد ورامین شد. خمینی چهارم تیرماه از باشگاه افسران به پادگان عشرتآباد تهران برده شد. روز ۱۱ مرداد ۱۳۴۲، آزاد شد. او تا دوماه پس از ۱۵ خرداد در بازداشت بود، چگونه اسدی و بچهمحلهایش با کسی که در بازداشت است، ملاقات کرده و دست وی را بوسیدهاند؟ اسدی همچنین به شکل مضحکی مطرح میکند که خمینی وسط اتاق نشسته بود و روحانیون به دیوارها تکیه داده بودند! هرکس که کوچکترین آشنایی با «بیوت» مراجع تقلید و نحوهی تنظیم رابطه با آنها داشته باشد، میداند که نه تنها هنگام باریابی مردم که حتا هنگام دیدار خواص نیز مراجع تقلید در بالاترین نقطهی اتاق مینشینند و نه وسط اتاق. اسدی که مدعی است در تظاهرات کاملاً صنفی سال ۴۰ معلمین شرکت داشته، بصورت ابلهانهای مینویسد در سال ۴۲ نمیدانسته دست چه کسی را بوسیده و سالها بعد متوجهی این موضوع شده است!
روایت اسدی از مصاحبهی همسرش نوشابهی امیری با خمینی در پاریس
اسدی در صفحههای ۸۶ و ۸۷ کتاب مینویسد: «چند روز بعد [زمستان ۵۷] همسرم از پاریس تلفن زد. او که همان موقع از مصاحبه با خمینی هفتاد و هشتساله برگشته بود، به سختی میگریست. او از آن طرف خط در حال فریاد زدن و گریستن بود. نعلین استبداد در راه است. از این آدمها حمایت نکنید. من سعی کردم او را آرام کنم. او مجبور شده بود برای انجام مصاحبه با آیتالله روسری کوچکی سرکند. او به خمینی گفته بود: گفته میشود نعلینهای استبداد جایگزین چکمههای استبداد میشوند و خشونت را در پاسخ آیتالله احساس کرده بود. در پایان مصاحبه خمینی به وی خیره شده بود و با تکان دادن انگشتش به صورت تهدیدآمیزی به او گفته بود: بهتر است کلمهای حذف یا اضافه نکنی. همسرم میگریست و این را تکرار میکرد. همسرم به من گفت: چشمهای او ترسناک است»
برای پی بردن به میزان دروغگویی این زن و شوهر، توجه شما را به مصاحبهی نوشابه امیری با مجله زنان شماره ۲۹ سال پنجم، تیر ۱۳۷۵ جلب میکنم. وی ۱۸ سال بعد از انجام مصاحبه با خمینی، در حالی که در مورد «مردان تأثیر گذار» در زندگیاش صحبت میکرد و تحت هیچ فشاری نبود، در مورد مصاحبهاش با خمینی و حال و هوای آن مصاحبه، چاپلوسانه میگوید:
«مهم خیره شدن در مردی بود که حضورش به اتاق حال و هوای دیگری داده بود؛ مردی که رهبر انقلاب اسلامی ایران بود. با چشمانی سخت نافذ. ... و آن گاه که نوبت سؤال کردنم رسید، بینمان صحبت از امکان استبداد رفت. سکوت بر اتاق حاکم شد. بنیصدر آب دهانش را قورت داد. سیداحمدآقا اندکی جا به جا شد و حضرت آیتالله گفت:«اسلام دیکتاتوری ندارد.» کسی پشت سرم نفسی عمیق کشید. چه کسی بود؟ نمیدانم. واقعیت آن است که در آن روز خود نیز نمیدانستم که چه کردم. حالا که به سن عقل رسیدهام و کم نمیخوانم و کم نمیشنوم که گویی در سرزمین ما آزادی میراث نیست و کسان بسیاری صاحبان هر اندیشهای جز خود را مستحق مرگ میدانند، مدام فکر میکنم آن امام که اکنون بر [کهکشان]راه شیری آسمان میگذرد، درس بزرگ تحمل سخن مخالف را چگونه آموخت. آری، هر کس جز امام خمینی میتوانست خون مرا حلال کند.»
اسدی و «نفوذ» در ساواک
اسدی در مورد انتشار لیست ساواکیها و از پرده بیرون افتادن ارتباطش با ساواک، چنین مینویسد:
«یکی از روزهای بهار بود که رحمان هاتفی به من گفت: دیر یا زود اسامی ساواکیها انتشار خواهد یافت. تو بایستی همسرت را آرام و یواش یواش آماده کنی...رحمان و من هر دو میدانستیم که نام من جزو لیست ساواکیها خواهد بود. در دوران شاه برای حزب توده مهم بود که برای حمایت از خودش یک نفر را در ساواک داشته باشد تا هرگاه دستگاه امنیتی قصد کند به سرکوب حزب یا یکی از اعضای آن دست زند به آنها هشدار دهد. یکی از اعضای ارشد حزب توده [راستی چه کسی] از من خواست که در ساواک نفوذ کنم تا بتوانم اعمال ساواک را زیر نظر بگیرم و چنانچه ممکن شد، اخبار نادرست در مورد حزب توده به ساواک بدهم و یا چنانچه ساواک به تعقیب و پیگیری حزب برآید، به آنها خبر دهم. »
او سپس تأکید میکند «برای توضیح این اعمال نیاز به نوشتن یک کتاب جداگانه است.» اما در اینجا به همین بسنده میکنم که بالاخره توانستم بطور غیر رسمی به ساواک بپیوندم و توانستم به این ترتیب به عنوان یک عامل دوجانبه به حزب خدمت کنم. همسرم سالها از این موضوع خبر نداشت. (صفحهی ۱۰۹)
کسی که در سال ۵۴، به خاطر مخالفت با حکومت زندانی و در مظان اتهام بوده، درست پس از آزادی از زندان مأمور میشود در ساواک «نفوذ» کند و اعمال آن سازمان عریض و طویل جهنمی را زیر نظر بگیرد! خیلی واضح است چنین فردی تنها میتواند یک خبرچین دست چندم ساواک شود. او چگونه میتواند فعالیتهای یک سازمان امنیتی را زیر نظر بگیرد؟ اسدی در مورد چگونگی انجام این امر محال سکوت اختیار میکند و میگوید در ارتباط با نفوذش در ساواک بایستی کتابی جداگانه بنویسد. آیا یک سازمان امنیتی کارکشته برنامهی سرکوب خود علیه نیروهای سیاسی را به اطلاع یک خبرچین حقیر دستچندم که به تازگی به استخدام یکی از دوایرش درآمده، میرساند؟ مگر نه این که جریان اطلاع رسانی از سوی خبرچینها به دستگاه امنیتی یک سویه است و تنها با دریافت پاداش، پاسخ داده میشود؟
امیدوارم اسدی چنانکه وعده کرده است، مردم ایران و فعالان سیاسی را نسبت به چگونگی ضربه زدن به دستگاه جهنمی ساواک و از زیر ضرب بیرون آوردن حزب توده و نجات جان اعضایش، آگاه کند.
اسدی سپس در صفحات ۱۰۹ و ۱۱۰ مدعی میشود «بعد از انتشار ناماش جزو لیست ساواکیها همسرش با پنهان کردن یک چاقو زیر تخت میخواسته او را به قتل رساند و تهدید کرده در صورتی که حزب توده رسماً داستان نفوذی بودن او را تأیید نکند، وی را با آن چاقو به قتل خواهد رساند. ... حزب توده جلسهای در این مورد میگذارد و کیانوری میگوید اگر ما در این مورد حقیقت را بگوییم به نفع حزب تمام میشود و تصمیم میگیرند که اطلاعیهای داده و تأیید کنند که او نفوذی حزب توده در ساواک بوده است. »
واقعیت این است که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب یکی از شعارهای اصلی حزب توده «لیست ساواکیها را انتشار دهید» بود. با انتشار نام یکی از اعضای این حزب در لیست عوامل ساواک، حزب توده که در تنگنا قرار گرفته بود، برای رفع و رجوع موضوع، مجبور شد افتضاح اسدی را ماستمالی کند تا از زیر فشار تبلیغاتی بیرون بیاید.
خدا را شکر که حزب توده اطلاعیه مزبور را داد وگرنه دست نوشابه امیری که امروزه یکی از مخالفان کاربرد خشونت در براندازی رژیم است، به خون همسرش آلوده و جنبش از وجود هر دوی ایشان محروم میشد.
به شهادت زندانیان سیاسی زندهمانده و حاضر در حسینیه اوین کیانوری در سال ۱۳۶۶ در جریان نشستهایی که در حسینیه اوین برگزار میشد، در ارتباط با موضوع نفوذی بودن اسدی در ساواک و مأموریت محوله از سوی حزب توده مورد پرسش قرار گرفت و با صراحت گفت که وی نفوذی حزب نبوده و اصولاً چنین مأموریتی از سوی حزب، حقیقت نداشته است. وی توضیح داد از آنجایی که حزب به خاطر افشاگری مزبور زیر ضرب قرار گرفته بود، تصمیم به اعلام چنین موضوعی گرفتیم. اسدی هنگام توضیحات کیانوری در حسینیه حضور داشت و از خود دفاعی نکرد. این واقعیت را زندانیان سیاسی آن دوره میتوانند شهادت دهند.
ادعای دو سال و نیم عضویت در حزب توده
اسدی در مصاحبه با برنامهی «پارازیت» تلویزیون «صدای آمریکا» و جلسه معرفی کتابش در واشنگتن که گزارش آن در سایت «خودنویس» آمده، مدعی میشود که تنها دو سال و نیم عضو حزب توده بوده است.
اسدی در ۱۷ بهمن ۱۳۶۱ دستگیر شده است. در سال ۱۳۵۷ با نوشابه امیری ازدواج کرده است. مدعی است همسرش سالها از نفوذی بودن وی که به توصیهی یک عضو بلندمرتبه حزب توده صورت گرفته، بیاطلاع بوده. بنابراین باید بلافاصله بعد از آزادی از زندان در تابستان ۱۳۵۴ به خدمت ساواک درآمده باشد. با این حال ادعا میکند فقط دو سال و نیم عضو حزب توده بوده است. از فردای پیروزی انقلاب تا زمان دستگیری وی ۴ سال فاصله است. وی در این مدت کیانوری و رهبران حزبی را به ملاقات خامنهای میبرده و ... از ابتدای ۱۳۵۸ عضو هیئت تحریریه روزنامه مردم ارگان حزب توده بود. آیا مجموع این سالها از دو سال و نیم ادعایی اسدی بیشتر نیست؟ آیا پیش از انقلاب، حزب توده مأموریت «نفوذ» از سوی این حزب در یک سازمان امنیتی مخوف و اجرای سیاستهای حزب در این مورد را به عهدهی کسی میگذاشت که عضو حزب هم نبود؟!
همسلول شدن اسدی و مهدی کروبی در سال ۱۳۵۴
این موضوع، تیتر یکی دیگر از بخشهای کتاب است. اسدی به ادعای خودش بعد از سه ماه همسلول بودن با خامنهای به سلول عمومی برده میشود و با کروبی همسلول میشود. وی که پیشتر خامنهای را در هیأت یک روشنفکر ادبیات دوست، عاشق خدا و اهل راز و نیاز معرفی کرده و در موردش نوشته بود: «به شکلی جدی و با هیبت وضو میگرفت. بیشتر وقت خود مخصوصاً وقت غروب را روبروی پنجره میگذراند. قرآن را به آرامی گوش میکرد. نماز میخواند و سپس گریه میکرد و صدایش از گریه بلند میشد. در پیشگاه خدا به کلی خود را میباخت. چیزی در آن روحانیت بود که با دل سخن میگفت.»
کروبی را که تحصیلات دانشگاهی در رشته الهیات هم داشت به شکل یک احمق دست و پا چلفتی معرفی کرده و توضیح میدهد که در سلول عمومی با کروبی «گل یا پوچ» بازی میکردند و زندانیان تلاش میکردند کروبی جزو گروهشان نباشد؛ زیرا باعث باخت آنها میشد. اسدی مینویسد: «بارها به او توضیح دادیم که نباید دستی را که گل در آن پنهان است باز کند مگر آن که رهبر گروه مقابل آن را بگیرد و به تو بگوید که گل را بده. کروبی سر خود را به معنی فهمیدن تکان میداد. اما هنگامی که گل دستش بود اگر گروه مقابل از او میپرسیدند گل دست تو است؟ میگفت: بله دست من است. و دست خود را به سرعت باز میکرد. و اگر گل دست او نبود میگفت: چرا گل را به من نمیدهند؟» (صفحهی ۵۷)
اسدی در صفحهی ۵۸ مدعی میشود که «مهدی کروبی و رهبران حزب مؤتلفه مبارزه خود علیه مارکسیسم را دلیلی یافتند که مورد عفو شاه قرار بگیرند و متعاقباً از زندان آزاد شوند. بقیه ما که «گل یا پوچ» را خوب بازی میکردیم شانس کمتری در بازی واقعی سیاسی داشتیم و در بازداشت باقی ماندیم و بعد بصورت دسته جمعی وقتی انقلاب شروع شد از زندان آزاد شدیم. »
آزادی کروبی و رهبران حزب مؤتلفه اسلامی در ۱۵ بهمن ۱۳۵۵ به وقوع پیوست؛ البته خود کروبی در زندگینامهای که از او انتشار یافته میگوید اواخر ۱۳۵۶ از زندان آزاد شده است! اسدی ادعا میکند وی زمانی که کروبی از زندان آزاد شده در زندان بوده است و به گل یا پوج و «بازی واقعی سیاسی» هم گریز میزند.
در صفحهی ۵۹ اسدی اعتراف میکند که پس از ۹ ماه زندان در مرداد ۱۳۵۴ و در نتیجه حداقل یک سال و نیم زودتر از کروبی از زندان آزاد شده است. با تعمق در این موضوع، به سادگی میتوان به دروغپردازهای اسدی که در جای دیگری از همین کتاب مدعی است کروبی زودتر از او آزاد شده، پیبرد.
دوران همسلولی با علی حسینی و داستان «انقلاب نرم»
اسدی در صفحهی ۵۱ کتاب از جوان بلند قد هیجدهسالهای یاد میکند که در حال حمل یک کیسه مواد منفجره در یکی از شهرهای اطراف تهران دستگیر میشود. او قصد داشته مجسمهی شاه در میدان اصلی شهر را منفجر کند. یادی از نام شهر نمیکند تا بررسی درستی یا نادرستی آن ناممکن شود. او در ادامه مینویسد: «وی بازجوییهایش تمام شده بود و برای بازجویی بیشتر به تهران منتقل شده بود. او باور کرده بود که به دار آویخته خواهد شد. وقتی خامنهای را شناخت به او خیلی احترام گذاشت».
در زمان شاه، متهمین سیاسی را دار نمیزدند که او در اثر تلقینات بازجوها متقاعد شود میخواهند دارش بزنند! از زندانیان سیاسی سابق بایستی پرسید آیا جوانی هیجده ساله به این اتهام دستگیر شده بود یا نه؟ ...
«اسم او علی حسینی بود و سالها بعد در تبعید عکسی از او را با اصلاحطلبها در جریان انتخابات پارلمانی مجلس ششم دیدم. دادگاه انقلاب اسلامی او را به خاطر مخالفت با حکومت احضار کرده بود. پسر هیجده سالهی بلند قدی که من در سال ۱۹۷۵ ملاقات کرده بودم در سال ۲۰۰۲ تبدیل به یک مرد طاس شده بود که دردمندانه در مورد خاطرات زندان و آزادیاش در جریان انقلاب صحبت میکرد. او بلافاصله به جنگ ایران و عراق رفت و چند سالی در زندان عراق محبوس بود. حالا او در مورد «اصلاحات» و «انقلاب نرم» صحبت میکرد. اما سالها پیش در آن شب زمستانی او برای هر سؤالی که من مطرح میکردم فقط یک پاسخ داشت. انقلاب یعنی بنگ بنگ! او یک تپانچهی خیالی در دست داشت. ما میخندیدیم و خامنهای از همهی ما بلندتر میخندید» (صفحههای ۵۱-۵۲)
علی حسینی جوان هیجدهسالهای که در زمان شاه با یک ساک مواد منفجره دستگیر شده باشد، اسیر جنگی عراق بوده باشد، به جای اردوگاه اسرا چند سال در زندان عراق بوده باشد، خاطراتش انتشار یافته باشد، در انتخابات مجلس ششم فعال بوده باشد، در سال ۲۰۰۲ به دادگاه انقلاب برده شده باشد و به سازماندهی «انقلاب نرم» متهم شده باشد که ترمی است جدید، ساختهی دستگاههای اطلاعاتی، قضایی و تبلیغی نظام، وجود خارجی ندارد. اسدی همهی این جعلیات را در کنار هم میآورد تا نتیجه بگیرد «اصلاحات» آن هم از نوع رژیمی آن چاره کار است. در ضمن اصلاحطلبهای نظام را کسانی معرفی میکند که جوانیشان به مبارزه مسلحانه و «بنگ بنگ» گذشته، سپس در دفاع از میهن سنگ تمام گذاشته و زندان عراق را تجربه کردهاند، به مبارزه پارلمانی روی آوردهاند و حالا هم اصلاحات و انقلاب نرم را وجه همت خود قرار دادهاند. این سابقهی جعلی است که اسدی برای اصلاحطلبهای نظام که یک دهه جنایت را سازماندهی کردند، میتراشد. موضوع «انقلاب یعنی بنگ بنگ» را نیز اسدی از آهنگ «کیو کیو بنگ بنگ» گوگوش که در سال ۱۳۸۲ انتشار یافت به شکل ناشیانهای کپیبرداری کرده است. علی حسینی در واقع نام خود خامنهای است که کامل آن سیدعلی حسینیخامنهای است. از همه مهمتر در این روایت، «بصیرت» خامنهای است که به «نادانی» جوان «بنگ بنگ» کن بلند تر از همه میخندید.
همسلولی هوشنگ اسدی و سید علی خامنهای در دوران شاه
هوشنگ اسدی که از شواهد و قرائن بر میآید حداکثر یک ماه تا یک ماه و اندی در زمستان ۱۳۵۳ با سید علی خامنهای همسلول بوده، در کتاب «نامههایی به شکنجهگرم» تلاش میکند خود را از دوستان و نزدیکان خامنهای نشان دهد که حتا اعتقاد او به کمونیسم و عضویت در حزب توده و یا برملاشدن جاسوسیاش برای ساواک هم ذرهای از علاقهی خامنهای به او نمیکاهد و تا سه سال پس از به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی همچنان ادامه داشته است. در این دوران او به اندرونی خانهی خامنهای راه داشته، در حساسترین شرایط امنیتی به خانهی او رفت و آمد میکرده، مذاکرات محرمانه خامنهای در حضور او انجام میگرفته (صفحهی ۱۰۴) و اخبار محرمانه و امنیتی در حضور او به خامنهای داده میشده ( صفحهی ۱۰۶) و وی بلافاصله اسدی را در جریان آن اخبار میگذاشته است.
در معرفی کتاب هوشنگ اسدی و پیش از آن که شمارهی صفحات شروع شود، آمده است:
«در سال ۱۳۵۳ در دوران رژیم شاه، اسدی به همراه دیگر روزنامهنگاران دستگیر میشود و نه ماه با یک روحانی جوان به نام سید علی خامنهای همسلول میشود که در حال حاضر رهبر جمهوری اسلامی و جانشین آیتالله خمینی است. روابط دوستانهی نزدیکی بین این دو شکل گرفت. این روابط تا زمانیکه وقایع شکل دراماتیکی به خود گرفت، ادامه یافت. »
در صفحهی ۴۴ و ۴۵ اسدی مینویسد: پس از دستگیری در پاییز ۱۳۵۳ همانشب وی را به سلولی میبرند که خامنهای در آنجا محبوس بوده است. اسدی در این رابطه مینویسد: «او بلند شد و ایستاد و لبخند مطبوعی به لب داشت، دستش را دراز کرد و خودش را معرفی کرد. سیدعلی خامنهای.»
تردیدی نیست که اسدی در مورد ورودش به سلولی که خامنهای در آن بوده و چگونگی برخورد خامنهای با او در پاییز ۱۳۵۳ دروغ میگوید. چرا که خامنهای در دیماه ۱۳۵۳ و نزدیک به دو ماه پس از اسدی، دستگیر میشود. اسدی از قرار معلوم در آبانماه ۵۳ دستگیر شده بود.
در صفحهی ۵۲ اسدی فراموش میکند که در معرفی کتاب مدعی شده ۹ ماه با خامنهای همسلول بوده؛ در اینجا مینویسد: «سه ماه کمتر یا بیشتر گذشته بود. سه ماهی که در واقع بیش از سه سال مینمود. هیچگاه دوباره اتفاق نیفتاد که من اینچنین به کسی در مدت کوتاهی وصل شوم یا به کسی این چنین نزدیک شوم. یک روز در سلول باز شد و نگهبان نام مرا خواند و خواست که پتویم را برداشته و آماده شوم. این به آن معنی بود که من به سلول دیگری منتقل میشوم. ما قبلاً بحث کرده بودیم چگونه و کجا ممکن است بعد از آزادی دوباره همدیگر را ببینیم. ما همدیگر را در آغوش گرفتیم و گریستیم. من احساس کردم همسلولم میلرزد. فکر کردم سرمای زمستان او را این چنین به لرزه انداخته به همین خاطر بلوزم را درآوردم و اصرار کردم او بپوشد. او امتناع کرد. نمیدانم چی شد که گفتم من دارم آزاد میشوم. او بلوز را گرفت و پوشید. دوباره همدیگر را درآغوش گرفتیم. احساس کردم که اشکهای گرم از صورتش پایین میآید و صدایش هنوز در گوشم زنگ میزند که گفت: در یک حکومت اسلامی یک قطره اشک هم از چشم بیگناهی جاری نمیشود.» ... (صفحهی ۵۳)
در بهمن ۱۳۵۳ وقتی این دو از هم جدا میشوند یک ماه یا یک ماه و اندی از دستگیری خامنهای گذشته بود.
اسدی در صفحهی ۴۹، به نفرت خامنهای از شاملو، فروغفرخزاد و هدایت در دوران شاه اشاره میکند. این در حالی است که خود او پس از سخنرانی خامنهای در نماز جمعه شهریور ۱۳۶۵، با نوشتن سه مقاله مطول، زشتترین و سخیفترین نسبتها را نه تنها به شاملو و فروغ و هدایت داد، بلکه دیگر روشنفکران ایرانی از آدمیت و چوبک و ایرجمیرزا گرفته تا ساعدی و خویی و میرزازاده و رویایی و کمالالملک و نصرت کریمی و ... را نیز بینصیب نگذاشت و تلاش کرد تیغ حاکمیت بر گلوی روشنفکران ایرانی را تیزتر کند. اسدی در مورد روشنفکران ایرانی در نشریه کیهان هوایی مینویسد:
«تمایل شعر معاصر به مسائل شهوانی به ویژه پس از شکست ۲۸ مرداد و رواج رمانتیسم در ادبیات معاصر شدت گرفت. در این دوران که مصادف بود با اوج تبلیغات ضد مذهبی در جامعه و رواج انواع پلشتیهای شهوانی، معروفترین شاعرانی که تا قبل از کودتای ۲۸ مرداد در سنگر حزب «معروف» داعیه ضدامپریالیستی داشتند، به تبلیغ شکست و زمستان [اخوان ثالث] پرداختند و به اندام معشوقه پناه بردند تا خاطره شکست را از یاد ببرند. و در ادامه همین «روند مبارزاتی» بود که شاعرههایی هم به میدان آمدند و از زبان زنان به شرح مسائل شهوانی پرداختند. فروغ فرخزاد که قبلاً عضو سازمان جوانان حزب توده بود و زمانی در صحنهی اشعار شهوانی تاخت و تاز میکرد، خود در توصیف اشعار آن روز میگوید: «عشق در شعر امروز یک عشق سطحی است؛ این عشق در رابطه جنسی بین زن و مرد خلاصه میشود.» ... جالب اینجاست فروغ، که اشعار آنچنانی او شهره عالم است. چند سال بعد به عضویت گروه مارکسیستی در آمد که خود را برای مبارزه مسلحانه آماده میکرد. ... در ادامه همین راه بود که انواع و اقسام مجلات هنری افتتاح شد و تعداد زیادی از «دختران شاعر» از آنها سر در آوردند. معروف بود که کارگزاران این مجلات، مثلاً سرشناسترین آنها احمد شاملو و عباس پهلوان، در ازای اطفای شهوات حیوانی خود به نام این دختران شعر میگفتند و چاپ میکردند. و بالاخره هم کار به جایی رسید که یک شاعر معروف که مبلغ او رادیو تلویزیون بود [یدالله رویایی] شعری بی پرده درباره مناسبات جنسی گفت و آن را در شب شعری قرائت کرد. حتا رسوایی از آن حد هم گذشت و در میان محافل شاعران، اعتراف به انحرافات جنسی در اشعار جزو افتخارات در آمد و از عوامل نبوغ شمرده شد . و معلوم نیست اگر انقلاب اسلامی طومار این بساط را در هم نمیپیچید، کار به کجاها میکشید»
(درآمدی برعلل غربزدگی و ابتذال هنر معاصر- ، هوشنگ اسدی، کیهان هوایی مهر و آبان ۱۳۶۵)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر