۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۵, پنجشنبه

نقدی بر «نامه‌هایی به شکنجه‌گرم»، چرا هوشنگ اسدی دروغ می‌گوید؟ بخش پنجم (آخر)


ایرج مصداقی:
اسدی و مشاهده‌ی آدم‌هایی که از لوله آویزانند
اسدی که مدعی است بعد از دادگاه او را به بند بازگردانده‌اند، در فصل بعدی کتاب ادعاهای سابق را فراموش کرده و داستان جدیدی را خلق می‌کند که باز تنها در مورد او اتفاق افتاده است! وی این بخش از کتاب را نیز تحت عنوان «حاجی‌ بیا حال کن»، روز پنج‌ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۷ در سایت «روزآنلاین» انتشار داد؛ اما هم‌اکنون آن را از آرشیو سایت پاک کرده است! ظاهراً ابتدا قرار بوده این بخش را در کتاب «جلاد و جوان» در همان سال ۸۷ به عنوان بخشى از داستان کشتار ۶۷ انتشار دهد، اسدی در تاریخ یاد شده در «روزآنلاین» مدعی شده بود:‌
«بریده ای از کتاب در دست انتشار‏ ‎ ‎‏«جوان و جلاد» که به بهانه سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367 منتشر ‏می شود. این کتاب به زبان های فارسی، انگلیسی و فرانسوی منتشر می‌شود.‏ »
اسدی که پندارى با خواندن کتاب‌های خاطرات زندان، استعدادش گل کرده بود، بخش قبلی را نیز به آن اضافه کرد و نام کتاب را نیز به «نامه‌هایی به شکنجه‌گرم» تغییر می‌دهد و به جای فارسی آن را به انگلیسی انتشارمى‌دهد که دلیل آن را در  ادامه همین مبحث، توضیح می‌دهم. اسدی که در فصل قبلی مدعی بود پس از بیرون آمدن از دادگاه او را در صفی به بند باز‌می‌گردانند، در این بخش، از تماشای نحوه‌ی دار زدن زندانیان از لوله‌های شوفاژ و حمل اجسادشان داستان محیر‌العقولی را سرهم می‌کند که به راستى جز نمک پاشیدن بر زخم نیست. 
«صدای بازجویم در گوشم زنگ می‌زند:‏ خودم تیر خلاص را می‌زنم...‏صف چند نفره می‌رود. گرم است. گرم. گرم. ما را می‌دوانند. زیادیم. تازه از «دادگاه» سه سئوالی بیرون آمده‌ایم. کجا ‏می‌رویم؟ می‌دویم. زمین می‌خورم و بلند می‌شوم. لنگه دمپائی‌ام جا می‌ماند. می‌شوم نفر آخر صف.‏- بدو نجس...از سگ بدتر...‏کسی توی سرم می‌زند. می‌دوم. دوباره سگ شده‌ام.‏- واق...واق... من جاسوسم... واق...واق... اسلام پیروز است... چپ و راست نابود است... ‏آن لنگه دمپائی‌ام را هم در می‌آورم. زیر پایم داغ است. از جایی پائین می‌رویم. قدم که بر می‌دارم، زیر پایم خالی می‌شود. می‌غلطم. پله است. می‌غلطیم و روی هم می‌افتیم. انگار پله‌ها پایان ندارد. پاسدارها بلند بلند می‌خندند. ‏- بلن شین نجاست‌ها...‏بلند می‌شوم. چشم‌بندم افتاده. کسی نمی‌گوید :‏
‏- چشم بند بزن...‏محوطه بزرگی است. نیمه تاریک. از سراسر سقف، لوله می‌گذرد. به لوله‌ها آدم آویزان است.‏
‏- آویزانشان کرده‌ایم تا خشک بشوند...‏باز ما را می‌دوانند. می‌دویم و به آدمها می‌خوریم. تاب می‌خورند و دمپائی‌هایشان می‌افتد. ما را می‌نشانند. آدم ‏ها، ردیف به ردیف روی بند‌های لوله‌ای آویزانند . چند پاسدار با چند فرغون می‌آیند. آدم‌ها را یکی یکی می‌گیرند و ‏توی فرغون‌ها می‌اندازند.‏- نیمه خشکند...حالا می‌رن جهنم کاملا خشک میشن...‏فرغون‌ها پر می‌شود و آنها را می‌برند. دستی آویزان است و زمین را می‌روبد. عینکی که افتاده زیر چرخ فرغون ‏تکه تکه می‌شود. فرغونی کج می‌شود و بارش می‌ریزد. آدم. آدم. آدم....‏پاسداری داد می‌زند:‏ آستین‌ها را بالابزنین...‏ پوشیدن لباس آستین بلند جرم است. نشانه فحشاء است. باعث غضب خدا می‌شود. عرش را می‌لرزاند.‏ آستین‌ها را بالا می‌زنیم... ‏پاسداری خیکی یک سطل جلویمان می‌گیرد. تویش ماژیک است. بر می‌داریم.‏ اسم خودتون وگروهک روی مچ دست...‏»
در برابر این دروغ‌ها چه باید گفت: این واقعیت ده‌‌ها بار نوشته شده است كه: دادگاه در یکی از اتاق‌های زیرزمین ۲۰۹ برگزار می‌شد. افراد را نیز همان‌جا دار می‌زدند. محلی پایین تر از زیرزمین ۲۰۹ نبود که از دادگاه كه بیرون آمدی مجبور باشی از پله پایین بروی. پلکانی رو به  پایین وجود نداشت. جنازه‌ها را بار فرغون می‌کردند که چه بشود؟ فرغون به آن سنگینی را از پله‌های‌ ادعایی که از آن پایین آمده بودند، چگونه بالا می‌بردند؟ جهت اطلاع خوانندگان یادآورى مى‌كنم كه این زیرزمین از یک سمت هم‌کف است و به محوطه‌ی باز اوین راه دارد.
اسدی در صفحه‌ی ۲۹۵ کتاب مدعی می‌شود که در شهریور ۶۷ همراه کیانوری به «کمیته مشترک» منتقل و سپس در آسایشگاه اوین با او هم‌سلول می‌شود. وی در صفحه‌ی ۲۹۶ می‌گوید در دسامبر ۱۹۸۸که مصادف است با آذر و دی ۱۳۶۷، با کیانوری هم‌سلول بوده است. اسدی در این‌جا مدعی است که به چشم خود دیده است که زندانیان را از لوله شوفاژ زیر زمین ۲۰۹ دار زده‌‌اند. او فراموش می‌کند كه مى‌توانسته این اخبار را طی شش ماهی که با کیانوری هم‌سلول بوده، به او برساند؛ چرا که کیانوری در نامه ۱۶ بهمن ۱۳۶۸ خود به خامنه‌ای از اسامی ۵۰ توده‌ای تیرباران شده در کشتار ۶۷ در زندان‌های «اوین و رجایی‌شهر» یاد مى‌كند و حرفی از حلق‌آویز کردن‌ها نمی‌زند. عجیب نیست؟‌ کیانوری حتا می‌نویسد: « پس از 8 ماه درد و رنج، وضع به حال عادی بر‌گشت، اما با كمال تاسف وضع به این حال باقی نماند و پس از كمی بیش از یكسال مصداق این شعر بشكل دردناكی به واقعیت تبدیل شد و صدها نفر از افراد بی‌گناه توده‌ای به جوخه‌های تیرباران سپرده شدند.»


راست این است که نه کیانوری، نه پرتوی، نه عمویی، نه طبری، نه به‌آذین و نه هوشنگ اسدی و نه توابین و نه همکاران نظام و نه زندانیان مقاومی که شرایط دادگاه از قبیل نوشتن انزجارنامه، انجام مصاحبه، خواندن نماز و ... را از قبل پذیرفته بودند در جریان کشتار ۶۷ به دادگاه برده نشدند تا از کم و کیف آن خبر داشته باشند. کیانوری در نامه‌ی بلندبالای خود به خامنه‌ای از همه چیز صحبت می‌کند؛ الا تجدید محاکمه خود در جریان کشتار ۶۷. این‌ لاف‌ها و دروغ‌هایی است كه اسدى امروز در خارج از کشور مى‌زند و مى‌بافد.
در دوران ۶۷ تنها فتح‌الله پیرصنعان یک زندانی هوادار مجاهدین را که کشاورزی ساده دل، سنی مذهب، دارای سه دختر و اهل طالش بود، به دستور نیری به اتاقی در زیر زمین ٢٠٩ بردند که محل دار زدن زندانیان بود. او را به آن دلیل به اتاق بردند تا درس عبرت بگیرد و شرایط دادگاه را بپذیرد. او در آن‌جا سه مرد و دو زن را مى‌بیند كه حلق‌آویز شده و چهارپایه را از زیر پایشان کشیده بودند. پیر صنعان تا مدت‌ها نمی‌توانست راجع به این موضوع صحبت کند.
این نیز مضحك است كه به هوشنگ اسدی که به اعدام محکوم نشده، ماژیک دادند تا اسمش را روی دستش بنویسد. از آن مضحک‌تر این كه در نظامی که از صبح تا شب از پوشش دم می‌زند و  آن زمان پوشیدن لباس آستین کوتاه را رسماً جرم مى‌داند، پوشیدن لباس آستین بلند می‌شود جرم و نشانه‌ی فحشا! برای من که در جریان کشتار ۶۷ روزها در راهرو مرگ نشسته‌ام، خواندن این خزعبلات چیزی جز نمک‌پاشیدن به زخم‌هایم نیست. نمی‌دانم چگونه بایستی به این فرومایگان فهماند که دست از این کار زشت بردارند و تاریخ یک ملت را به سخره نگیرند.

اسدی و سعید امامی
در صفحه‌ی ۲۹۵ اسدی مدعی می‌شود که در شهریور ۶۷، سعید امامی همراه با حاج ناصر و حمید بازجوی خودش و تعداد زیادی لباس شخصی به سلول او و کیانوری آمده و با کیانوری بر سر فروپاشی شوروی مجادله کرده‌اند. سعید امامی در تاریخ فوق مسئولیتی در ارتباط با امنیت داخلی نداشت و لاجرم نمى‌توانست حشر و نشری با زندانیان سیاسی داشته باشد. در آن مقطع چنانچه یکی از مقامات امنیتی به سلول انفرادی مراجعه می‌کرد، خود را معرفی نمی‌کرد و از همه مهمتر این گونه دیدارها با چشم‌بند انجام می‌گرفت. پس پر واضح است كه اسدی نمی‌توانست چهره‌ی کسی را که با کیانوری مجادله می‌کرد، ببیند.
فریبرز بقایی نیز در گفتگو با «مرکز اسناد حقوق بشر» دروغ‌های شاخداری را مطرح کرده است که نیاز به بررسی جداگانه‌اى دارد. اسدی قرار بود با دریافت مبالغ هنگفتی خاطرات زندان او را به رشته تحریر در آورد. او در بخشی از این گفتگو مدعی شده، بازجویانش در «کمیته مشترک» در سال ۱۳۶۲، سعید امامی و علی فلاحیان با نام مستعار حاج‌امین بودند. بقایی، فلاحیان را رییس «کمیته مشترک» معرفی می‌کند و کسی که خودش بیشترین شلاق‌ها را می‌زد. وی همچنین مدعی است که به چشم خود سعید امامی را دیده بود و امامی به مدت یک ماه‌ و نیم روزی ۲۵ ضربه کابل که می‌شود ۱۱۲۰ ضربه به او زده بود و چون او در سلول ورزش می‌کرده، پایش نشکافت و مجروح نشد! (البته بقایی پزشک است و از بافت سلولی و ... هم خبر دارد اما وقتی پای جعل به میان می‌آید خرده عقل را نیز به مرخصی می‌فرستند). البته این یک مورد از شکنجه‌‌ها و کابل‌هایی است که او از آن‌ها یاد می‌کند. بقایی نیز چون اسدی گز نکرده می‌برید. سعید امامی در تاریخ یاد شده در دفتر حفاظت منافع رژیم در واشنگتن مشغول به کار بود. او در سال ۶۴ به ایران بازگشت و تا سال ۶۸ که فلاحیان وزیر اطلاعات شد، هیچ مسئولیتی در ارتباط با امنیت داخلی و گروه‌های سیاسی نداشت. علی فلاحیان اساساً در «کمیته مشترک» یا «زندان توحید» که در دست اطلاعات سپاه پاسداران بود، محلی از اعراب نداشت که بخواهد رئیس بازداشتگاه این نهاد و بازجوی ‌آن باشد. در دوران یاد شده فلاحیان جانشین ریاست «کمیته مرکز انقلاب اسلامی» و نماینده دادستانی انقلاب بود. گردانندگان سازمان «مجاهدین انقلاب اسلامی» و « اطلاعات سپاه پاسداران»، آنقدر با وی زاویه داشتند که حتا هنگامى كه نام وی برای تصدى وزارت اطلاعات مطرح شد، سعید ححاریان به مجلس رفت و با نمایندگان به گفتگو پرداخت تا از وزیر شدن او جلوگیری کنند. بعد از تشکیل وزارت اطلاعات در سال ۶۲-۶۳ نیز او جانشین وزیر بود و نه رییس بازداشتگاه. معلوم نیست فلاحیان چرا بازجویی از کیانوری و به‌آذین و ... را که مهم‌تر از او بودند به عهده نمی‌گرفت و سراغ عناصر دست چندم می‌رفت و وقت و انرژی‌اش را با آن‌ها هدر می‌داد. به‌آذین جزئیات بازجویی‌اش را نیز در خاطراتش که انتشار یافته، نوشته است. او بازجویان را با چشم‌باز هم دیده است. (۳)

اسدی و روابطش با کیانوری
اسدی در بخش آخر کتاب به ویژه در صفحه‌های ۲۹۵ تا ۲۹۷ از روابط نزدیکش با کیانوری می‌گوید.
اسدی از جمله می‌نویسد كه مریم فیروز را هنگامی که به سالن ملاقات برای دیدار کیانوری می‌رفت، اغلب می‌دید:‌
«سرانجام ما را صدا می‌زدند. کیانوری مثل پسرک عاشقی به راه می‌افتاد و لنگان پله‌های قدیمی را بالا می‌رفت. دیداری از پشت تلفن با «افسانه» دخترشان داشت و بعد هر بار می‌توانست۵ دقیقه «مریم» را حضوری ببیند. و اغلب «مریم» را در راه می‌دیدم. با گیسوان بلند سفید که از زیر چادر سیاه اجباری زندان بیرون می‌ریخت و در باد موج می‌خورد. با همان قامت بلند، استوار می‌آمد و در آغوش «کیا» گم می‌شد.»
اسدی همچنین در مقاله‌‌ی «چشم‌های مریم» که پس از درگذشت مریم فیروز نوشت مدعی شد:  «ماه‌های آخر زندان را هم [با کیانوری] در یک اتاق بودیم. حدود سه ماه، هر هفته ما را با هم به ملاقات می‌خواندند. با هم می‌رفتیم و من باز از دور مریم را می‌دیدم که آغوش می‌گشود و به سوی «کیا» می‌دوید.

اسدی به شیوه‌ی على رضا نوری‌زاده داستانسرایی می‌کند و از روابط ویژه خود با هرکه در قید حیات نیست، یاد می‌کند. او در رابطه با همین موضوع ساده نیز دروغ می‌گوید. کیانوری روز ملاقات تنها می‌توانست بستگان درجه یک خود را که آزاد بودند، ببیند. روز ملاقاتِ بند زنان و مردان متفاوت بود. ملاقات داخلی کیانوری یا هر شخص دیگری که همسرش زندانى بود، در زمان ملاقات عمومی زندانیان با خانواده‌های‌شان که آزاد بودند صورت نمی‌گرفت. این دسته از زندانیان به صورت جداگانه در زمان معینی به صورت انفرادی و یا چند نفره به ملاقات همسران زندانی‌شان می‌رفتند. این ملاقات‌ها در کابین‌ و از طریق تلفن انجام می‌گرفت، مگر این که موقعیت ویژه‌ای مانند عید یا ... می‌بود که ملاقات حضوری و همراه با نگهبان هم می‌دادند. من در طول دوران دهساله‌ی زندانم با ده‌ها زندانی که همسران‌شان زندانی بودند، هم‌بند و هم‌سلول بودم؛ اما قادر به دیدن هیچ‌کدامشان در ملاقات نشدم.

اسدی تلویحاً مدعی است کیانوری تنها ۱۲ بار مریم فیروز را پس از کشتار ۶۷ و طی سه ماه آن‌ هم حضوری دیده است. این دروغ محض است و قبل از هرچیز منحرف کردن اذهان مردم از رنجی است که مریم فیروز در دهه‌ی هشتم عمرش متحمل شد. مریم فیروز در زندان غالباً محروم از ملاقات با همسرش بود و این ملاقات‌ها هیچ‌گاه به صورت منظم صورت نگرفت. کیانوری در نامه‌ی‌ بهمن ۶۸ خود به خامنه‌ای نیز روی این مطلب تأکید می‌‌کند. او تصریح مى‌كند كه از موقع دستگیری در بهمن ۱۳۶۱ تا سال ۱۳۶۴ تنها دو بار در حضور بازجو به مدت چند دقیقه، همسرش را دیده است. پس از دادرسی از سال ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۵ « بطور نامنظم هر از چندی (دو ‌ماه یكبار) دیداری» داشتند. او در همین نامه می‌نویسد در سال ۱۳۶۵ مجید انصاری دستور قطع ملاقات او را می‌دهد: «پس از 8 ماه دوباره اجازه ملاقات با همسرم را دادند. او ‌گفت‌‌‌ كه آقای انصاری پس از دیدار با من به سلول او رفته و با پرخاش او را هم مانند من ممنوع الملاقات با من و دخترمان كرده و هواخوری هم كه او در تمام مدت زندان تا سال ۱۳۶۶ هر‌گز نداشته ‌است. همسرم به من ‌گفت كه در این مدت 8 ماه، 8 تا10 نامه برای من نوشته كه من تنها پس ‌‌‌از انتقال به اتاق عمومی، یكی‌‌‌ از این10 نامه را دریافت داشته‌ام.»


به‌آذین با آن‌که نماز می‌خواند، روزه می‌گرفت و در خاطراتش مدعی‌ است از جان و دل مسلمان شده بود، می‌نویسد که پس از پایان دوران بازجویی‌ها و انتقال از کمیته مشترک به اوین، طی دو سال و هفت ماه، تنها دوبار توانسته پسرش کاوه را ملاقات کند. تازه کاوه تبرئه شده بود. (صفحه‌ی ۱۰۴ خاطرات به‌آذین) به آذین در صفحه‌ی ۱۰۶ وقتی خاطراتش از نوروز ۶۶ را می‌نویسد، تأکید می‌کند: «پسرم، کاوه، در همین بند است، در اتاق شماره‌ی سی و یک. فاصله‌مان ده‌متر هم نیست. و من او را نمی‌توانم ببینم. باشد. می‌پذیرم. اما آیا می‌توانم ببخشم؟ به‌آذین در صفحه‌ی ۱۱۱ تأکید می‌کند که توانسته پسرش کاوه را در اول بهمن ۱۳۶۶ ملاقات کند.

وقتی کیانوری و مریم فیروز در «بهترین» شرایط زندان‌، یعنى سال‌های ۶۴ تا ۶۶ با این همه تضیقات روبرو بودند، معلوم نیست برای چه پس از کشتار ۶۷ مورد لطف ویژه‌ی مقامات امنیتی قرار گرفتند؟
اسدی در جای دیگری در همان مقاله مدعی می‌شود: «رفیق مریم را بسیار دیدم، در آزادی و در زندان. و هرگز پیش نیامد که بیش از سلامی از احترام و پاسخی آمیخته به روح اشرافیت، کلام دیگری بگوئیم. »
هوشنگ اسدی نمی‌توانست مریم فیروز را در زندان و به ویژه هنگام ملاقات با همسرش ببیند. او تنها در صورتی که همسرش زندانی بود که نبود و ملاقات داخلی داشت که نداشت، می‌توانست مریم فیروز را هنگام ملاقات داخلی با کیانوری در زندان ببیند.
مریم فیروز که در سن هفتاد سالگی شدیداً‌ شکنجه شده بود، همه‌ی دوران دهساله‌ی زندانش را در سلول انفرادی و در سخت‌ترین شرایط گذراند. او از این بابت در دنیا بی‌نظیر است و متأسفانه تاریخ ما در حق این زن بزرگ و مقاومت سترگی که از خود نشان داد، جفا کرده است. او تنها عضو دفتر سیاسی حزب توده بود که حاضر به مصاحبه و شرکت در میزگرد نشد و یک لحظه نیز خود را نادم و پشیمان نخواند.
کدام منطق می‌پذیرد به کسی که در سلول انفرادی است هفته‌‌ای یک بار ملاقات با همسر زندانی آن‌هم به صورت حضوری بدهند؟ وضعیت مریم فیروز حتا پس از کشتار ۶۷ هم تغییری نکرد و او همچنان در سلول انفرادی ماند و صلابت زن ایرانی را به رخ شیخان بی‌مقدار کشید.  
اسدی تلاش دارد هر طور که شده خودش را به مریم فیروز یکی از خوشنام‌ترین، و با شخصیت‌ترین زنان تاریخ معاصر ایران سنجاق کند. مریم فیروز به تصدیق کیانوری تا سال ۱۳۶۶ حتا هواخوری نداشت. چگونه به چنین فردی که آفتاب و هوا را از او دریغ می‌کردند، هفته‌ای یک بار ملاقات حضوری در زندان می‌دادند؟ چگونه اسدی او را در زندان می‌دید و سلام علیک هم با او می‌کرد؟ کیانوری به صراحت در نامه به خامنه‌ای می‌نویسد: «ولی در زندان اوین كه من شاهدش هستم، امكان تماس، حتا سلام و علیك بین زندانیان آشنا كه در سلول‌های مختلف هستند (باستثای بخش عمومی) غدغن است، حتا برای زندانیانی كه سال‌هاست محاكمه‌شان تمام شده و حتا برای زندانیانی كه مدت‌ها و ‌گاهی سال‌ها در یك سلول با هم بوده‌اند. ا‌گر در سالن ملاقات یا تصادفا در بهداری بهم برخورد كنند، نه تنها حق سلام علیك با هم ندارند، بلكه ا‌گر سلام و علیكی با هم بكنند مورد مواخذه قرار می‌‌گیرند. این پرسش بدون پاسخ می‌ماند كه این سخت‌‌گیری و محدودیت آنهم در مورد افرادی با سابقه دوستی و آشنائـی (حتا میان همسر، مانند همسرم مریم و من) برای چیست و دیدار و صحبت این افراد چه زیانی به مقررات زندان در نظام جمهوری اسلامی می‌رساند.»

http://www.rahetudeh.com/rahetude/kianoori/namehKiabeKhamnei.html

تنها در یک صورت اسدی می‌توانست مریم فیروز را در زندان دیده باشد؛ در صورتى که علیه وی در «کمیته مشترک» و در دوران بازجویی گزارش نوشته و یا تک‌نویسی کرده باشد و به همین اعتبار بازجو روبرویشان کرده باشد. در غیر این صورت محال بود اسدی بتواند مریم فیروز را در زندان دیده و با او گفتگو کرده باشد. به ویژه که اسدی مدت زیادی از دوران محکومیت خود را در زندان‌های قزل‌حصار و گوهردشت گذراند که مریم فیروز پایش هم به آن‌جا نرسیده بود.
اسدی تا روزی که خانم مریم فیروز زنده بود یک کلمه در مورد رابطه‌اش با کیانوری و یا هم‌سلول بودن با او و ... ننوشت؛ چرا که با شناختی که از صراحت مریم فیروز داشت، می‌ترسید پته‌اش روی آب بریزد. فردای روزی که مریم فیروز درگذشت، اسدی که خیالش راحت شده بود به خود جرئت داد در مورد کیانوری و «مریم» بنویسد.

چند سال قبل در نامه‌ای به امضای یک توده‌ای سابق با نام مستعار «س. الوند» عنوان شد که کیانوری در نامه‌هایی که در اختیار سایت راه توده و پیک‌نت و گرداننده آن‌ها علی خدایی است، پرده‌ از اعمال سیاهکارانه‌ی اسدی برداشته و به همکاری گسترده او با بازجویان از اول دستگیری اشاره کرده است. بلافاصله پس از این ادعا، اسدی به بهانه‌های گوناگون شروع به نان قرض دادن به خدایی کرد تا  مبادا اسناد مزبور را افشا کند. علی‌ خدایی پس از مشاهده‌ی دم‌تکان‌دادن‌های اسدی، رسماً در سایت راه توده به او اطمینان داد که قصد انتشار اسناد مزبور را ندارد:‌
«مجموعه این نوشته‌ها به همراه برخی یادداشت‌های وی[کیانوری] در آرشیو اسناد راه توده موجود است که بموقع خود و پس از یکپارچه شدن همه توده‌ایها در حزب توده ایران، با صلاحدید یک مجمع مسئول حزبی درباره انتشار و یا عدم انتشار آن تصمیم گرفته خواهد شد.»


چگونگی اطلاع یافتن از عفو زندانیان توسط خمینی
اسدی در صفحه‌ی ۲۹۸ كتابش مدعی است که در زمستان ۱۳۶۷ به همراه کیانوری در بلوک ۲۰۵ [؟] اوین به سر می‌برده و به تلویزیون و رادیو دسترسی نداشته‌اند. «کیانوری درست ساعت دو بعد از ظهر از پله‌ها، لنگان لنگان و با سختی پایین می‌رفت و گوشش را به در می‌چسباند و سعی می‌کرد اخباری را که از رادیوی نگهبان پخش می‌شد، بشنود. یک روز کیانوری که برای گوش دادن اخبار پایین رفته بود دوان دوان بالا آمد و با لگد مرا بیدار کرد و گفت پاشو! می‌خواهند ما را آزاد کنند. او خبر عفو زندانیان باقی‌مانده را شنیده بود. در اول ژانویه (که مصادف است با ۱۱ دیماه) همه‌ی ما را به طبقه‌ی بالا بردند. همه چپ‌های زنده مانده، اینجا بودند. آن‌ها نه یا ده نفر هستند. بیشتر ۵ هزار زندانی قربانی تصفیه خشونت‌بار جمهوری اسلامی شده‌اند. به ما تلویزیون داده می‌شود و اجازه پیدا می‌کنیم نامه بنویسیم و هفته‌ای یک بار نامه از خانواده‌هایمان دریافت کنیم. ما هر روز نوبت می‌گیریم که تنها روزنامه‌ی قابل دسترس در بلوکمان را بخوانیم» (صفحه‌ی ۲۹۸)
چه دلیلی دارد در مورد موضوعی به این سادگی دروغپردازی کرد؟ خبر عفو زندانیان سیاسی روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۷ که مصادف است با ۸ فوریه ۱۹۸۹ توسط ری‌شهری اعلام شد. اسدی در این‌جا خود اعتراف می‌کند که در اول ژانویه ۱۹۸۹ تلویزیون و روزنامه داشته‌‌‌اند. چگونه کیانوری پیش از این تاریخ خبر عفو باقیمانده زندانیان سیاسی را از رادیو آن‌هم به طریقی که می‌گوید شنیده است؟ مگر این که اطلاع از عالم غیب و رؤیت رویدادهایی که در آینده اتفاق می‌افتند را نیز به صفات کیانوری اضافه کنیم.
اسدی مدعی است که اول ژانویه ۱۹۸۹ که مصادف است با ۱۱ دیماه ۱۳۶۷ امکان نامه‌‌نگاری با خانواده‌هایشان را یافته‌اند. به تاریخ نامه‌های رد و بدل شده بین او همسرش که در کتاب «از عشق و از امید» انتشار یافته، نگاه کنید. اسدی روز چهارم مرداد ۱۳۶۷ یک روز قبل از شروع دادگاه زندانیان مجاهد یک نامه برای مادرش و یک نامه برای همسرش ارسال داشته و پاسخ هر دو را نیز به موقع دریافت کرده است. روز بیست‌وچهارم شهریور ۱۳۶۷ در بحبوحه‌ی اعدام‌ها و شرایط قرنطینه‌ی زندان... از آن‌جایی که در بند آن‌ها شرایط عادی حاکم بود نیز یک نامه برای مادرش و یک نامه برای همسرش ارسال داشته كه پاسخ هر دو آن‌ها را نیز دریافت کرده است. روز سوم آبان ۱۳۶۷ او نامه‌ای به همسرش نوشته است و در آن از ملاقاتی که این دو قبل از این تاریخ یعنی بین بیست‌وچهارم شهریور و سوم آبان با هم داشتند، سخن گفته است. روز اول آذر و پنجم دی ۱۳۶۷ وی نامه‌هایی را خطاب به همسرش نوشته و پاسخ آن‌ها را نیز دریافت کرده است. ظاهراً نوشابه‌ی امیرى که شکنجه‌های اسدی را مو به مو از روی کتاب حفظ کرده و در مصاحبه‌ها بیان داشته، نگاهی به این بخش از کتاب نیانداخته تا لااقل به همسرش توصیه كند که برای رو نشدن دروغ‌هایش این بخش را حذف کند.
در زمستان ۱۳۶۷ در زندان اوین روزنامه‌های جمهوری اسلامی، کیهان و اطلاعات فروخته می‌شد. هر روز صبح و بعد از ظهر به تعداد اتاق‌های یک بلوک، روزنامه‌ تقسیم می‌شد. اسدی در این رابطه نیز حقیقت را نمی‌گوید. آمار ۵ هزار زندانی اعدامی ادعایی در سال ۱۳۶۷ هم مربوط به کل ایران است و نه اوین که آنهم به نظر من صحیح نیست. اسدی این‌جا از هول حلیم در دیگ افتاده است.

فیلم‌فارسی بدون چاشنی نمی‌شود
مثل همه‌ی فیلمفارسی‌های دهه‌ی ۴۰ و ۵۰ خورشیدی که در آن‌ها بی‌دلیل و با دلیل از چاشنی سکس و رقص، برای ایجاد جاذبه و هیجان استفاده می‌شد، اسدی هم از همین وسیله به زعم خود برای جذابیت کتاب استفاده می‌کند. مثلاً در صفحه‌ی ۲۲ کتاب ضمن آن که پدربزرگش را «کازانووا» خطاب می‌کند، در مورد چگونگی حامله شدن مادربزرگش می‌نویسد:
«یک روز درست وسط کار، پدربزرگم، دست مادربزرگم را گرفته و او را به قسمت خرمن‌کوبی کشانده و روی زمین می‌خواباند و در ملحفه‌ا‌‌ی نازک و کتانی می‌پوشاندش. مادر من، یعنی تنها دخترشان، نتیجه‌ی این میعادگاه پرشور بود.»
آیا فکر نمی‌کنید در خانواده‌های قدیمی ایرانی، به ویژه ۵-۶ دهه پیش گفتگو در این موارد یک تابو بوده و هیچ‌ مادر بزرگ و پدر بزرگی راجع به هماغوشی‌شان با دختر و یا نوه‌شان صحبتی نمی‌کردند؟
و یا در صفحه‌ی ۲۷ کتاب در مورد آن که چگونه پدرش شانس استخدام شدن در شرکت نفت را از دست داد، می‌نویسد: «...معاشقه‌های متعدد او، سرانجام روی شانس‌اش برای ورود به تجارت نفت تأثیر گذاشت. آن روز، رئیس شرکت نفت،[که بایستی مرحوم عبدالله انتظام باشد] وقتی وارد اتاق کارش می‌شود، پدرم را که درست وسط جماع با زنی بود، می‌یابد. پاسخ پدر من به مخالفت آن مرد، منجر به سیلی‌زدن به وی و اخراج شتابزده‌ی پدرم می‌شود.»
آیا در زمان شاه امکان‌پذیر بود که یک کارمند ساده که در دهه‌ی ۲۰ عضو سندیکای کارگران کفاش بوده، بتواند همراه با زنی در غیاب رئیس شرکت نفت، به اتاق او برود و به هم‌آغوشی بپردازد؟ آیا جا قحطی بود؟ آیا اتاق رئیس شرکت نفت با آن‌همه جاه و جلال اینقدر بی‌در و پیکر بود؟ (البته ممکن اسدی مدعی شود پدرش به همراه آن زن، مستخدم و نظافتچی اتاق رئیس بوده‌اند)
اسدی در صفحه‌ی ۴۲ و ۴۳ کتاب، سونیا زیمرمان را که در سال ۱۳۵۳ خبرنگار کیهان انگلیسی بود به شکل شهوت‌انگیزی تشریح می‌کند. وی توضیح می‌دهد که دگمه‌های پیراهن سونیا نمی‌توانست فشار سینه‌هایش را تحمل کند و همیشه یکی از آن‌ها باز می‌شد و وی به شکل عریانی در آن‌ها خیره‌ می‌ماند و سونیا نیز لبخند سریعی بر لبش نقش می‌بست. اسدی در همانجا توضیح می‌دهد شبی که در سال ۱۳۵۳ دستگیر می‌شود، با سونیا قرار داشته و در طول روز نمی‌توانسته فکر این که همه‌ی شب را در کنار آن سینه‌ها خواهد گذراند از سرش بیرون کند.
وی همچنین در صفحه‌ی ۲۱ کتاب از «سیدی» می‌گوید که در خانه‌شان که شبیه خانه «قمرخانم» بود اتاقی داشت. شب‌ها زن‌های او دعوا می‌کردند که او پیش کدام یک بخوابد. هر کدام که موفق می‌شدند، شورتشان را بالای رختخواب‌شان می‌گذاشتند که ساکنان خانه متوجه شوند «سید» شب را با او گذرانده. وی همچنین در همان صفحه مدعی می‌شود که آنجی دختر همسایه در خانه‌‌ای که ده‌ها تن در آن زندگی می‌کردند شب‌ها لخت مادرزاد در حوض وسط خانه آب‌تنی می‌کرد و وی از بالای پشت‌بام او را می‌دید و مواظب بود سرصدا نکند تا دیگران بیدار شوند! و در صفحه‌ی ۲۸ همان شبی که پدرش وسط عشقبازی در اتاق رئیس شرکت نفت گیر افتاده بود وی نیز در آب‌انبار خانه در حال عشقبازی با آنجی گیر می‌افتد.

نحوه‌ی آزادی از زندان و آرزوی نوشیدن آبجو
اسدی می‌گوید پیش از آزادی از زندان توسط فردی که او را نمی‌شناسد، مورد بازپرسی دوباره قرار می‌گیرد و پس از پرسش‌های اولیه، ناگهان بازجو از او می‌پرسد:‌ «تصور کن می‌خواهیم آزادت کنیم، چه کار می‌کنی؟ این یکی از لحظاتی است که من خودم هستم و هیچ‌چیز حتا تهدید مردن نیز نمی‌تواند مرا متوقف کند. من می‌‌پرسم:‌ راست بگم یا دروغ؟ او می‌‌‌گوید: اول دروغ بگو. من می‌‌گویم: به حزب‌الله می‌پیوندم. هرگز نمازم را قطع نمی‌کنم. در دعای ندبه شرکت می‌کنم. قرآن [روی سرم] نگه می‌دارم. بازجو می‌گوید:‌ حالا راستش را بگو. من می‌‌گویم: برای من در این دنیا چیزی به جز همسرم، ادبیات و آبجو باقی نمانده است. این‌‌ها تنها چیزهای مهم برای من پس از به دست آوردن دوباره‌ی استقلالم در زندان هستند. مرد بلند می‌شود. پشت سرم می‌آید، آهسته به شانه‌ام‌‌ می‌زند:‌ »تو تنها کسی هستی که به ما دروغ‌ نگفته‌ای. فقط مواظب باش آبجوی انگلیسی زیادی نخوری...»   (صفحه‌ی ۲۹۹)

آیا باور می‌کنید کسی که برای آزادی هرچه زودتر از زندان در طول ۶ سال به هر خفت و خواری تن داده، در زمانی که می‌خواهند او را آزاد کنند از آبجو خوری دم بزند و بازجوی زندان اوین او را مورد ملاطفت قرار دهد؟ آیا باور می‌کنید کسی که مدعی است به خاطر آن‌که هنگام خودکشی اشتباهی الکل را به جای ماده‌ی ضد‌عفونی کننده نوشیده و ۸۰ ضربه شلاق هم نوش‌جان کرده، هنگام آزادی چنین ریسکی کند؟ آیا بازجوی چنین نظامی سعه‌صدر هم‌ دارد و بذله‌گو هم می‌شود؟

آیا برای آن که نشان دهم به جای خاطرات زندان با یک سناریو فیلم و یک دروغ‌گوی حرفه‌ای مواجه هستیم نیاز به ارائه‌ی شواهد و دلایل بیشتری است؟ البته اسدی راست می‌گوید برای او چیزی به عنوان «شرافت»، «صداقت»، «راست‌گویی»، «درست‌کاری» و ... به هیچ وجه مطرح نیست.

هوشنگ اسدی و انتشار کتاب به انگلیسی
هوشنگ اسدی بنا ندارد راجع به هیچ‌ چیزی راست بگوید. او در پاسخ سؤال محمد صفریان از سایت گذار که می‌پرسد: «گویا این کتاب، نخستین کتاب خاطرات زندان ‌دهه شصت به زبان انگلیسی باشد، درست است؟»
با قاطعیت می‌گوید: «بله، این کتاب نخستین گزارش مستند از سرکوب خونین دهه وحشت بزرگ در ایران به زبان انگلیسی است٬ همین متن بود که توانست صدای قربانیان دهه شصت را به گوش جهانیان برساند.»


هوشنگ اسدی اطلاع دارد که پیش از این خاطرات دکتر رضا غفاری به انگلیسی انتشار یافت و سپس به فارسی ترجمه شد یا کتاب مارینا نمت «زندانی تهران» به ۲۷ زبان خارجی از جمله انگلیسی توسط انتشارات «پنگوئن» که اعتبارش به مراتب بیش از One World  است انتشار یافت و به خاطر دروغ‌پردازی‌ نویسنده‌اش با اعتراض جدی زندانیان سیاسی با گرایش‌های مختلف سیاسی روبرو شد. هوشنگ اسدی در ۱۷ دی ماه ۱۳۸۶ مطلبی از روزنامه نیویورک تایمز را در معرفی کتاب مارینا نمت زندانی توابی که با بازجویش ازدواج کرده بود، در سایت اینترنتی «روزآنلاین» که توسط او و همسرش اداره می‌شود، انتشار داد.
دلیل انتشار کتاب به زبان انگلیسی از سوی مارینا نمت و هوشنگ اسدی مشخص است. آن‌ها که خود بیش از هرکس به دروغ‌پردازی‌هایشان واقفند، می‌دانستند چاپ کتاب به زبان فارسی و واکنش‌هایی که از سوی زندانیان سیاسی، آگاهان و فعالان سیاسی و روشنفکران برمی‌انگیزد، شانس انتشار کتاب به زبان انگلیسی را به مخاطره می‌اندازد. از این رو است که مارینا نمت در حالیکه در خاطراتش می‌گوید در ۱۲ سالگی اشعار سعدی و حافظ و مولانا می‌خوانده و دوران دبیرستان را نیز در ایران سپری کرده و در مصاحبه‌های رادیو تلویزیونی با تسلط کامل به فارسی صحبت می‌کند، مدعی می‌شود به خاطر عدم تسلط به زبان فارسی خاطراتش را به زبان انگلیسی انتشار داده است! هوشنگ  اسدی این بهانه‌ را هم ندارد. او به هیچ زبان خارجی تسلط ندارد و چند سال پیش متن فارسی کتابش قرار بود توسط نشر باران در سوئد انتشار پیدا کند. نشر باران این توضیح را به خوانندگانش که آگهی به زودی منتشر می‌شود کتاب را هم درج کرد، بدهکار است که چرا کتاب به فارسی انتشار نیافت. به نظر من اسدی به دلایلی که ذکر شد ترجیح داد از چاپ فارسی آن خودداری کند و به دنبال چاپ کتاب به زبان‌ انگلیسی، برود.

ایرج مصداقی

ژانویه‌ ۲۰۱۱

۱- موضوع ترور خامنه‌ای توسط مجاهدین صحت ندارد. به خاطر در پیش بودن ۷ تیر و «عملیات بزرگ»، مجاهدین از تحریک آشکار رژیم و برانگیختن حساسیت‌های امنیتی پرهیز داشتند. رژیم نیز سال‌ها تبلیغ می‌کرد که این عملیات کار گروه فرقان بود، اما در چند سال اخیر انگشت اتهام را به سوی مجاهدین نشانه‌ رفته‌است.

۲- برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد خدایی می‌توانید علاوه بر حزب توده، به گفته‌های کسانی که وی را از نزدیک می‌شناسند، رجوع کنید:


http://www.tudeh-iha.com/?p=931&lang=fa

۳- حزب توده مدعی است که فریبرز بقایی مسئول مالی این حزب، پول‌های هنگفت این حزب را که در حساب بانکی‌اش بوده، بالا کشیده است و وزارت اطلاعات از آن برای راه‌اندازی سایت «راه توده» و «پیک‌ نت» استفاده کرده است. اطلاعیه نشست (وسیع) کمیته مرکزی حزب توده ایران  در آذرماه ۱۳۸۷.

 مقالات هوشنگ اسدی علیه روشنفکران ایرانی در کیهان هوایی و طرح «تهاجم فرهنگی»
 کیهان هوایی هوشنگ اسدی
کیهان هوایی هوشنگ اسدی
کیهان هوایی هوشنگ اسدی
کیهان هوایی هوشنگ اسدی
کیهان هوایی هوشنگ اسدی
کیهان هوایی هوشنگ اسدی
کیهان هوایی هوشنگ اسدی


منبع: پژواک ایران

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر