دیدار ساختگی خامنهای و رحمان هاتفی
اسدی برای آنکه رابطهی خود با خامنهای را ویژه کند، سابقهی آن را به بعد از آزادی از زندان و پیش از پیروزی انقلاب، میرساند.
«من، خامنهای را دو سال بعد (بایستی زمستان ۱۳۵۵باشد) وقتی با رحمان (هاتفی) به یک سفر در شرق ایران رفتیم، دیدم. دو نفری به خانهی خامنهای رفتیم. خامنهای در اتاقی که بصورت پراکنده تزیین شده بود، منتظر ما بود. ما همدیگر را بغل کردیم و گونههای یکدیگر را بوسیدیم و برای مدت کوتاهی دوران زندان خود را به خاطر آوردیم. من رحمان را معرفی کردم. گفتگوی ما به سیاست کشید و سه ساعت ادامه یافت. رحمان و خامنهای گفتگو میکردند در حالی که من گوش میکردم.»
وی سپس میگوید: وقتی که میخواستیم از خانه خارج شویم، خامنهای به اصرار از من پرسید که رحمان هاتفی کیست و من گفتم که معاون سردبیر کیهان. «او خندید و گفت : او کمونیست است. از مهمترین رهبران کمونیست.» اسدی همچنین تأکید میکند وقتی از خانه خارج شدیم رحمان پرسید: او کیست؟ گفتم او همسلولی من در زندان بود. رحمان گفت: «او یکی از مهمترین رهبران حامی آیتالله خمینی است.» (صفحههای ۵۴-۵۳)
در سال ۱۳۵۵ رحمان هاتفی مسئول سازمان مخفی «نوید» در ایران بود و به خاطر کار در روزنامهی کیهان، مسائل امنیتی را به شدت رعایت میکرد. دلیلی نداشت هاتفی با یک آخوند به گونهای برخورد کند که وی برداشت کند او یکی از رهبران کمونیست ایران است. در سال ۵۵ کسی نقشی برای امثال خامنهای در تحولات ایران متصور نبود که به دیدارشان بشتابد و یا به بحث و مذاکره با آنها بنشیند. از آنجایی که دروغگو کم حافظه است، اسدی بیپروا بودن هاتفی را فراموش کرده و در صفحهی ۸۶ در مورد نحوهی برخورد هاتفی در دوران نخستوزیری بختیار که دیگر نیازی به مخفیکاری آنچنانی نبود، مینویسد: «همیشه، هر موقع من آنجا حضور داشتم، رحمان خود را کنار میکشید. او قرار نبود در وسط میدان نبرد باشد؛ بنابر این من به عنوان سپر دفاعی او عمل میکردم»!
بنا به ادعای اسدی، رحمان هاتفی که اینگونه سفره دل پیش خامنهای باز کرده بود، فراموش کرده بود از قبل اطلاعات لازم در مورد خامنهای را از اسدی بگیرد و تازه بعد از ملاقات یادش میآید بپرسد: او کیست؟ همچنین رحمان هاتفی ظاهراً بنا به ادعای اسدی در جریان ملاقات در هپروت به سر میبرده و متوجه نبوده که اسدی و خامنهای از خاطرات زندانشان برای هم تعریف میکردهاند!
اسدی با هدف سوژه کردن خود نزد غربیها، به دروغ مدعی ارتباط ویژه با خامنهای در روزهای انقلاب هم میشود. او توضیح میدهد که پس از انتخاب بختیار به نخستوزیری، به خامنهای تلفن کرده و تصمیم مطبوعات مبنی بر انتشار دوباره روزنامهها را به اطلاع او رسانده. او اضافه میکند: «خامنهای نگران بود که مطبوعات از بختیار حمایت کنند. وقتی وی متوجهی آنچه در جریان بود، شد، گفت که از تصمیم مطبوعات حمایت میکند و روز بعد نظر همکارانش را نیز به اطلاع من خواهد رساند. روز بعد با تلفن خامنهای از خواب پریدم. او گفت که دوستانش با نظر او موافق هستند.» (صفحهی ۸۵)
اسدی که اعتراف میکند «نفوذی حزب توده در ساواک» بوده، معلوم نیست اینگونه ارتباطات خود را نزد ساواک چگونه رفع و رجوع میکرده و با چه محملی به صورت علنی «سپر دفاعی» رحمان هاتفی میشده و هاتفی یکی از «مهمترین رهبران کمونیست» را نزد خامنهای «یکی از رهبران حامی آیتالله خمینی» میبرده و...؟!
روابط صمیمانهی اسدی با خامنهای
اسدی روابط صمیمانهی خود با خامنهای را چنین شرح میدهد:
«خامنهای ماجرای دیدار با همسرش و عاشقشدنش را برایم تعریف کرد. او دربارهی روزی صحبت کرد که آنها زیر یک درخت کنار یک چشمه نشسته بودند و او قصدش برای ازدواج با همسر آیندهاش را آشکار کرد. یک پارچهی بزرگ زیر یک درخت پهن شده بود و روی آن پوشیده از سالاد و نان بود. چند سال بعد شبی در اواسط تابستان سال ۱۹۸۱، از پلههای خانهی او در خیابان «ایران» برای تحویل اطلاعات مهمی بالا میرفتم که برای یک لحظه همسر او را که بدون جحاب پایین می آمد و تلاش میکرد موهایش را بپوشاند، دیدم. آن موقع بود که من معنی عشق این دو را فهمیدم. در دوران زندان ما، خامنهای دارای دو پسر به نامهای مصطفی و احمد بود.» (صفحهی ۴۶)
تصویری که او از نحوهی خواستگاری خامنهای و روابط وی با همسرش به دست میدهد، شبیه فیلمفارسیهای دههی ۴۰ شمسی است. نه آخوندی که در خانوادهای شدیداً مذهبی ریشه داشته و آنهم در جو مذهبی شهر مشهد.
خامنهای در ۶ تیرماه ۱۳۶۰ یعنی تابستان ۱۹۸۱ به شدت زخمی شده بود و در بیمارستان بستری بود. اما یک ماه بعد در مردادماه، زمانی که به خاطر عملیات پیدرپی مجاهدین، رفسنجانی به اعتراف خودش در مجلس میخوابید و کمتر به خانهاش میرفت، اسدی به سادگی از پلههای وسط حیاط خانهی او بالا میرود و در راه به زن خامنهای که بیحجاب بود، برخورد میکند. او فراموش میکند در جای دیگری از کتاب گفته پس از زخمی شدن خامنهای، او را در اکتبر (مهر و آبان) ملاقات کرده است.
نکتهی دیگر آن که خامنهای در زمستان ۱۳۵۳ دارای سه پسر به نامهای مصطفی، مجتبی و مسعود بود. اسدی آنقدر دستپاچه است که حتا نگاهی به اخبار انتشار یافته در سایتها هم نمیکند و منکر وجود مجتبی خامنهای میشود. معلوم نیست احمد را از کجا خلق کرده است. ظاهراً او، مصطفی را به جای مجتبی که امروزه همهکاره دفتر خامنهای است، اشتباه گرفته است. البته مجتبی متولد ۱۳۴۸ است و در فروردین ۱۳۵۸ تازه ۹ ساله بود.
وی مینویسد: «کمتر از یک ماه از انقلاب گذشته بود وقتی که همگی ما ضد انقلاب معرفی شده و نیروی زائد کیهان خوانده شدیم. در آخر مارس ۱۳۷۹ از کیهان اخراج شدیم.»
همان روزهایی که اسدی از کار در کیهان اخراج شده بود (یعنی آخر مارس ۱۹۷۹ که میشود تعطیلات نوروز ۱۳۵۸) به فکر دیدار خامنهای میافتد. وی غروب به خانهی خامنهای در خیابان ایران در محلهی قدیمی تهران میرود، پاسدار محافظ در را باز میکند و میگوید «آقا» نیست. اسدی خود را معرفی میکند. او در را میبندد و چندی بعد با مصطفی پسر بزرگ خامنهای باز میگردد. اسدی میگوید: «هنگامی که مصطفی را دیدم به یاد گذشته و دوران همسلولیام با خامنهای افتادم. خامنهای خیلی دربارهی مصطفی حرف میزد. وقتی او را دیدم احساس کردم چندسالی است که او را میشناسم! مصطفی گونهام را بوسید و گفت «آقا» آخر شب بر میگردد. (صفحهی ۹۲ )
خامنهای روز ۹ فروردین ۱۳۵۸ که مصادف است با ۲۹ مارس ۱۹۷۹ به حکم خمینی به سیستان و بلوچستان رفته بود و در تهران نبود. (مراجعه شود به «انقلاب و پیروزی کارنامه و خاطرات ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸ هاشمی رفسنجانی، دفتر نشر معارف انقلاب، چاپ اول ۱۳۸۳ صفحهی ۲۴۰ . )
با این حال اسدی مدعی است که به در خانهی او رفته، پسر خامنهای که او را نمیشناخته وی را بغل کرده و بوسیده! آیا شما با دوست پدرتان که نمیشناسیدش و دم در منزلتان آمده، چنین رفتاری میکنید؟
اسدی خانه را ترک کرده و ساعت ۱۱ شب باز میگردد. این بار مصطفی خودش در را باز میکند. آنها از حیاط و کنار حوض رد شده از پلهها بالا رفته و وارد یک اتاق پنجدری میشوند. اتاق مملو از آخوند است. اسدی از کنار در شروع به دست دادن با یکایک آنها میکند. آنها هم به احترام او از جا برخاسته و یا نیمخیز میشوند. وی کنار آخرین نفر که آیتالله صانعی بوده مینشیند. اسدی توضیح میدهد که وی هم اکنون یکی از رهبران جنبش اصلاحات و مخالف خامنهای است. (صفحهی ۹۳)
اسدی به میهمانی نیمه شب میرود. خانهی خامنهای را به سبک لوکیشن خانهای که فیلمفارسیها در آنجا فیلمبرداری میشود، بازسازی میکند. یک حیاط قدیمی، حوض آب، پلههایی که از وسط حیاط به ساختمان ختم میشود و یک پنجدری در بالا. تصورش را بکنید، در اندرونی خانهی یک معمم، خود آقا خانه نیست؛ اما گوشتا گوش میهمان نشسته است. آیتالله صانعی را هم داخل میکند تا مدعی شود با اکثر کسانی که امروز در صحنهی سیاسی ایران مطرح هستند سر و سرّی داشته است. همه به احترام او از جا بلند میشوند یا نیمخیز میشوند. آیا خود شما غریبهای را که نمیشناسید آنهم در روزهای پس از انقلاب که احتمال عملیات عوامل ساواک هم میرفت به خانهتان راه میدهید که خانوادهی یکی از اعضای شورای انقلاب این کار را بکند و غریبه را به اتاقی بفرستند که گوش تا گوش آخوند در آن نشسته و همگی هم به احترام او برخیزند یا نیمخیز شوند؟
اسدی توضیح میدهد «موقعی که مینشیند، خامنهای همراه با یک بغل پرونده از راه میرسد و وارد اتاق میشود و به محض این که اسدی را میبیند به سمت او میرود، همدیگر را بغل کرده و گونههای یکدیگر را میبوسند. او پوشهها را به فرزندش مصطفی میدهد و مینشیند.
تلویزیون سیاه و سفید کوچک خانه روشن است و فیلمی از زندان را نشان میدهد. خامنهای رو به میهمانان کرده و میگوید: این زندان از زندانی که ما در آن حبس بودیم، بهتر است و اضافه میکند هوشنگ عزیز ما یک چپگراست و ما با یکدیگر همسلول بودیم.» (صفحهی ۹۳)
در سال ۵۵ آخوندها فتوای معروف خود در زندان را دادهاند که کمونیستها نجس هستند و هر کس که با آنها مراوده داشته باشد هم نجس است و به همین دلیل در زندان مجاهدین خلق را نیز نجس معرفی میکنند. متن مزبور توسط آیتالله طالقانی و منتظری هم امضا شده بود. با این حال خامنهای در حضور یک اتاق پر از آخوند، یک کمونیست را در آغوش گرفته، بوسیده و میگوید: «هوشنگ عزیز ما یک چپگراست و ما با یکدیگر همسلول بودیم». از همه مضحکتر ادعای اسدی راجع به تلویزیون سیاه و سفید کوچک خانه و فیلم زندانی که پس از ساعت ۱۱ شب نشان میداد و اظهارات خامنهای در مورد آن است. یادآوری کنم که در فروردین سال ۵۸ تلویزیون به دلایل گوناگون برنامههایش حوالی ۹ شب پایان مییافت. ساعت ۱۱-۱۲شب برنامهای نداشت که بخواهد فیلم سینمایی پخش کند.
اسدی ادامه میدهد سپس شام را که عدس پلو باشد سرو میکنند و خامنهای از او میخواهد که روز بعد وی را در دفتر حزب جمهوری اسلامی ملاقات کند. اسدی از جا بر میخیزد که برود؛ خامنهای نیز به احترام او بر میخیزد و با او دست میدهد. در همین حال آیتالله صانعی که فهمیده او چپگراست از دست دادن با وی خودداری میکند و اسدی که متوجه میشود روحانیون با چپگراها دست نمیدهند رو به میهمانان کرده و خداحافظی میکند. (صفحهی ۹۳)
میهمانان در ساعت ۱۲ شب شام میخورند. صانعی در قم زندگی و تدریس میکند و فعالیت سیاسی هم ندارد. اما در تعطیلات نوروز ۱۳۵۸ اسدی وی را به تهران میآورد و یکی از میهمانان منزل خامنهای میکند تا سناریوش کامل شود. از توضیحات اسدی معلوم میشود که خامنهای آخوند نیست و یا برخلاف آخوندها عمل میکند. اسدی تلاش میکند خامنهای را تافته جدا بافته از دیگر آخوندها جلوه دهد.
اخراج از کیهان و رد پیشنهاد سردبیری روزنامه جمهوری اسلامی
روز بعد اسدی به حزب جمهوری اسلامی مراجعه میکند. خامنهای از کلاس درس خارج میشود و اسدی پیپ او را روشن میکند. خامنهای با او دست میدهد و به دفتر بزرگش در حزب جمهوری اسلامی میروند. خامنهای کنار او مینشیند و میپرسد چه کار میخواهد انجام دهد. خامنهای به او میگوید که قصد دارند یک روزنامه انتشار دهند و اجازهاش به نام او صادر شده و از اسدی میخواهد در انتشار روزنامه به آنها کمک کند.
این دو شروع به قدم زدن در ساختمان حزب میکنند، خامنهای روحانیون و افرادی را که در اتاقی جمع شده و به احترام او بلند میشوند مخاطب قرار داده و میگوید : «این هوشنگ عزیز ماست. قرار است به انتشار روزنامه ما کمک کند. در دوران زندان او به من چیزهای زیادی راجع به روزنامهنگاری یاد داد و از همه مهمتر این که چگونه میان سطور را بخوانم.» عاقبت خامنهای به وی میگوید که میخواهد او را سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی کند. قرار میشود اسدی فکرهایش را بکند و جواب دهد. هنگام ترک محل، خامنهای به اسدی میگوید «دستت رو به من بده؛ من تو را به جاهایی خواهم رساند که خوابش را هم ندیدهای».
«انقلاب اسلامی» پیروز شده، حزب جمهوری اسلامی تشکیل شده، آنوقت میخواهند ادارهی روزنامهی آن را به اسدی، یک تودهای بدهند که تازه از روزنامهی کیهان اخراج شده و اسناد همکاریاش با ساواک نیز برملا شده است.
اسدی در مورد اخراج عدهای از کارکنان کیهان یک ماه پس از انقلاب که میشود اسفندماه ۱۳۵۷ راست نمیگوید. جلوگیری از حضور تعدادی از کارکنان کیهان در محل روزنامه در اواخر اردیبهشت ۱۳۵۸ پس از یک سلسله حوادث روی داد. به گزارش روزنامه کیهان در سند زیر مورخ ۲۶ اردیبهشت ۵۸ توجه کنید:

ابتدا دفتر خمینی در بیست اردیبهشت ۱۳۵۸با صدور اطلاعیهای گفت: «این روزنامه (آیندگان) كه از اول انقلاب تاكنون همیشه نقش انحرافی داشته است، برخلاف مصلحت مسلمانان بوده، مورد تأیید مسلمانان متدین و انقلابی نبوده و نیست و امام فرمودهاند كه این روزنامه را از این پس هرگز نمیخوانند» و سپس «جامعه روحانیت مبارز» تهران با صدور بیانیهای رویهی روزنامههایی كه «برخلاف مصلحت انقلاب اسلامی» گام برمیدارند، محكوم کرد. خامنهای یکی از اعضای مهم «جامعه روحانیت مبارز» صادر کنندهی این اطلاعیه بود. پس از این تحولات بود که تعدادی از کارکنان حزباللهی کیهان که از حمایت حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و گروههای همفکر برخوردار بودند، دست به «پاكسازی در كیهان» زدند و از حضور تعدادی از همکارانشان در روزنامه جلوگیری کردند. اسدی پس از لو رفتن ارتباطش با ساواک در خردادماه امکان ادامهی کار در روزنامه کیهان را نیافت. به گفتگوی اختصاصی «روزآنلاین» که توسط اسدی و بانو اداره میشود با مینو بدیعی روزنامهنگار سابق کیهان، توجه کنید تا به میزان دروغگویی اسدی پیببرید:
«... در اردبیهشت 58 کم کم ورق برگشت و نیروهایی مثل انجمن اسلامی که در روزنامه تشکیل شده بود در کار بچه ها دخالت کردند. این انجمن هم مرکب از آگهیبگیرها و بعضی از کارگران چاپخانه و عدهای کارمندهای اداری بود که بدون اینکه اطلاعی از کار روزنامه نگاری داشته باشند مدام در اخبار سیاسی روزنامه دخالت و به پخش اخبار گروههای مختلف سیاسی اعتراض میکردند . ... انجمن اسلامی یک لیست 20 نفره از اعضای تحریریه تهیه کرد و در اختیار انتظامات ساختمان قرار داد که جلوی ورود آنها به تحریریه را بگیرند. سردبیر روزنامه، آقای رحمان هاتفی هم اعتراض کرد، بعد وارد تحریریه شد و گفت ما یک تحریریه متحد و منسجمی بودیم و در طول روزهای انقلاب متحدانه جلوی فشارها ایستادیم، بنابراین نمیتوانیم تحمل کنیم که 20 نفر از اعضای تحریریه از تحریریه اخراج شوند. به همین دلیل اعلام اعتصاب کرد .»
روزنامهی جمهوری اسلامی اولین شمارهاش در ۹ خردادماه ۱۳۵۸ با مدیر مسئولی میرحسین موسوی انتشار یافت. حتماً میرحسین موسوی و تیم همراه او از ماهها قبل مشغول راهاندازی روزنامه شده بودند و خامنهای نمیتوانست چنین پیشنهادی را به اسدی بعد از «پاکسازی در کیهان» کرده باشد.
اسدی از همهی این تاریخها به خوبی آگاه است، مرتکب اشتباهی هم نشده است؛ او تاریخها را پس و پیش کرده است تا موضوع پیشنهاد احالهی سردبیری روزنامه جمهوری اسلامی به او منطقی جلوه کند. وگرنه اگر تاریخ اخراجش از کیهان را به درستی مطرح میکرد که دیگر نمیتوانست چنین ادعایی کند.
اسدی سپس از زبان خامنهای در همان ملاقات میگوید: «اگر دستت رو به من بدی، تو را به جاهایی خواهم رساند که خوابش را هم ندیدی»!
ظاهراً آدم قحطی بوده است که خامنهای که به بخش سنتی بازار نزدیک بود، به یک تودهای نشاندار چنین پیشنهادی را بکند. در این جا اسدی میخواهد بزرگمنشی خود را به خواننده قالب کند که او فرصت داشته مانند میرحسین موسوی به بالاترین مناصب جمهوری اسلامی برسد اما به خاطر حفظ پرنسیبهایش از پذیرش آن اجتناب کرده است.
اسدی در وسط همان ملاقات، کتاب «جان شیفته» رومان رولان را که مدعی است در زندان در مورد آن با هم صحبت کرده بودند، به خامنهای میدهد. (صفحهی ۹۴)
چند روز بعد اسدی برمیگردد و کتاب «زمین نوآباد» شولوخوف را برای خامنهای میبرد که در زندان راجع به آن صحبت کرده بودند. (صفحهی ۹۴)
نکته حائز اهمیت آن که «زمین نوآباد» در سال ۱۳۵۷ در ایران توسط بهآذین ترجمه شده است. چگونه آنها در سال ۱۳۵۳ در زندان راجع به آن صحبت میکردند، خدا میداند؟
این بار خامنهای در اتاق کارش بود. همدیگر را به گرمی بغل کرده و گونهی یکدیگر را میبوسند. خامنهای بلافاصله شروع به بحث در مورد «زمین نوآباد» میکند. معلوم است که آن را طی چند روز خوانده است. خامنهای سپس از اسدی میپرسد، آیا در مورد پذیرش مسئولیت سردبیری روزنامهی جمهوری اسلامی فکر کرده است؟ اسدی در پاسخ میگوید که او یک چپگراست و نمیتواند به خودش و به او دروغ بگوید و سپس قول میدهد که در انتشار روزنامه بهآن ها کمک کند و این کار را میکند. وی سپس مدعی میشود که به تیم سردبیری روزنامه آموزش داده است که روزنامه چیست، چه ساختاری باید داشته باشد و چگونه میتوان یک روزنامه را اداره کرد. وی همچنین توضیح میدهد که موسوی سردبیر روزنامه شد و بعد هم نخستوزیر و هم اکنون نیز رهبر جنبش سبز در ایران است و مخالف خامنهای. (صفحهی ۹۵)
اسدی که در روزنامه کیهان راهش نمیدادند در این جا مدعی میشود که میخواستند سردبیری جمهوری اسلامی را به او بدهند!
اسدی بایستی هرجور شده خودش را به موسوی هم وصل کند. به این ترتیب او مسئولیت آموزش موسوی و تیم سردبیری روزنامهی جمهوری اسلامی را از سوی خامنهای به عهده میگیرد. این همهی ماجرا نیست او بعداً با احمدی نژاد و سعید امامی هم روبرو میشود و برای هر یک داستانی سر هم میکند. اسدی اینبار هم از ماچ و بوسه با خامنهای کم نمیگذارد.
رفع ممنوعیت انتشار روزنامه «مردم» به دستور خمینی
در تابستان ۱۳۵۸روزی رحمان هاتفی به اسدی میگوید که قرار است کیانوری را ببینند. کیانوری به اسدی میگوید که روزنامه مردم را بستهاند و او شنیده که وی با خامنهای دوست است. کیانوری از اسدی میخواهد که نامه حزب را به خامنهای برساند. اسدی نامهی سربسته حزب را میگیرد و روز بعد صبح زود به خانهی خامنهای میرود. توضیح میدهد که دوباره گونهی یکدیگر را میبوسند و از یکدیگر احوالپرسی میکنند و اسدی نامه را به خامنهای میدهد. او نامه را باز کرده و بعد از نگاهی به آن میپرسد چه اتفاقی افتاده است؟
اسدی توضیح میدهد و خامنهای میگوید چند نمونه از محتویات نشریه را برایش ببرد.
او خواستهی خامنهای را با رحمان هاتفی درمیان میگذارد و وی جزوهای را در این زمینه تهیه میکند و از اسدی میخواهد که ترتیب ملاقاتی بین خامنهای و کیانوری را بدهد (صفحهی ۹۶)
اسدی این بار به وزارت دفاع که خامنهای معاون آن بود میرود. به محض این که خامنهای وی را میبیند او را به اتاق خود فرا میخواند و به منشی میگوید هیچ تماسی را وصل نکند. به اسدی میگوید که خسته است و از او میخواهد که کمی گفتگو کنند و سپس به مدت یک ساعت در مورد شعر، کتابهایی که به تازگی انتشار یافته و اوضاع و احوال، گفتگو میکنند. وقتی برای نماز و نهار آماده میشود از اسدی میپرسد که آیا جزوه را آورده است؟ اسدی جزوه را به او میدهد. خامنهای نگاهی به آن میکند و میگوید موضوع را همانشب به اطلاع «آقا» میرساند و از او میخواهد فردا تماس بگیرد. اسدی میگوید که کیانوری میخواهد با او ملاقات کند و خامنهای میپرسد تنها یا با تو؟ سپس در حالی که میخندد میگوید اگر با تو باشد خوب خواهد بود. روز بعد خامنهای میگوید روزنامه را انتشار دهید. اسدی میپرسد آیا لازم نیست اعلام کنید یا کاغذی بدهید؟ خامنهای میگوید اگر کسی مزاحم شد بگویید با دفتر امام تماس بگیرند. (صفحهی ۹۶)
صبح زود خانهی خامنهای، دیدهبوسی دوباره، و این که اگر در ملاقات با کیانوری اسدی هم باشد خامنهای میپذیرد، نکات قابل تأمل نوشتهی اسدی است. نکتهی جالب این که خامنهای با وزیر ارشاد یا دادستان انقلاب اسلامی و ... تماس نمیگیرد بلکه همانشب موضوع را با شخص خمینی مطرح کرده و او دستور انتشار روزنامهی مردم ارگان حزب توده را میدهد. این همه صمیمیت بین خامنهای و اسدی در حالی است که در خردادماه همانسال مشخص شده اسدی ساواکی بوده و حزب توده نیز بر این مسئله تأکید کرده که او «نفوذی» این حزب در ساواک بوده است. به اصل ماجرا توجه کنید.
روزنامه «مردم» ارگان حزب توده که هفتهای سه روز منتشر میشد، روز ۲۹ مرداد ۱۳۵۸ پس از فرمان شبه «جهاد» خمینی علیه مردم کردستان و اظهار پشیمانی او نسبت به عدم برپایی چوبههای دار در میادین شهرها، و نشکستن «قلمهای فاسد» و ... به دستور مهدی هادوی دادستان انقلاب اسلامی مرکز، توقیف شد. روز ۳۰ مرداد، کیانوری در نامهای سرگشاده، موضوع را به اطلاع مهندس مهدی بازرگان نخست وزیر رساند. در همان روز کمیته مرکزی حزب توده ایران، نامهای سرگشاده به شورای انقلاب اسلامی ایران (که خامنهای از اعضای آن بود)، به دولت موقت جمهوری اسلامی و به کمیته مرکزی انقلاب اسلامی تهران مینویسد و از آنها میخواهد که نسبت به رفع توقیف از روزنامهی «مردم» و بازگشایی مجموعه دبیرخانه مرکزی حزب توده و مرکز «شرکت سهامی نشریات توده» که توسط کمیته انقلاب اسلامی مرکز مهر و موم شده بود، اقدام کنند.
روزنامه مردم شماره ۵۶ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۵۸
روزنامه مردم شمارهی ۵۸ به تاریخ شنبه ۱۴ مهر ۱۳۵۸ گزارش میدهد: «... روز قبل (۹ مهر ۱۳۵۸)، دفتر روزنامهی «مردم» در حضور رفیق نورالدین کیانوری و ... توسط نمایندهی دادستان کل انقلاب گشوده شده بود و این، یعنی انتشار دیگر بارهی «مردم»، که یکماه و نیم پیش بدون دلیل توقیف شده بود. ... حاضران برای نمایندهی دادستان انقلاب کف زدند و این اقدام بجای دادستانی را در رفع توقیف بیدلیل و غیر موجه «مردم» تأیید کردند.
چنانچه ملاحظه میکنید، نماینده دادستانی رسماً حضور پیدا کرده و فک پلمپ کرده و اجازه انتشار نشریه را داده است. بنا به روایت حزب توده، همان ارگانی که روزنامه را توقیف کرده، اجازه انتشار میدهد. آنوقت اسدی موضوع را به خامنهای و دفتر «امام» ربط داده و تازه مدعی میشود که گفتهاند نیاز به اعلام و یا دادن کاغذی هم نیست! و افراد را به «دفتر امام» ارجاع میدهد.
اولین ملاقات خامنهای و کیانوری در تابستان ۱۳۵۸
بنا به ادعای اسدی اولین ملاقات خامنهای و کیانوری در تابستان ۱۳۵۸ نیمه شب صورت گرفته است. اسدی توضیح میدهد از ساعت ۱۱ شب من آماده بودم و منتظر کیانوری از پنجره خیابان را نگاه میکردم. ساعت ۱۲ شب به منزل خامنهای میروند. خامنهای دوباره گونههای اسدی را میبوسد و با کیانوری فقط دست میدهد. خامنهای به کیانوری میگوید آقای کیانوری ما یک شکایت جدی از شما داریم و وقتی با قیافهی زرد و لبخند کیانوری مواجه میشود که میگوید لابد اطلاعات غلط به شما رساندهاند، میخندد و میگوید : نه شکایت من این است که شما هوشنگ عزیز ما را از ما گرفتهاید.
هنگام خداحافظی باز هم خامنهای با کیانوری دست میدهد و گونهی اسدی را میبوسد (صفحهی ۹۷-۹۸)
هنگام خداحافظی خامنهای از اسدی میپرسد آیا کتاب جدیدی نیاوردی و او قول میدهد که «دن آرام» را که به تازگی خوانده بود، برای او ببرد.
کیانوری پس از خروج از خانهی خامنهای به اسدی میگوید که او یک مائوئیست اسلامی است (صفحه ۹۸)
تردیدی نیست که حزب توده چند پیام خود به حاکمیت را از طریق اسدی در ملاقات رسمی به اطلاع خامنهای رسانده و یا اسدی در یکی دو ملاقات خامنهای با کیانوری که به اعتراف رفسنجانی غالباً به منظور گزارشدهی علیه نیروهای سیاسی یا چاپلوسی با مقامات نظام تماس میگرفتهاند، حضور داشته است. اما او تلاش میکند خود را به دروغ «عزیزدردانه» خامنهای نشان دهد.
اسدی در مورد تاریخ ملاقات اول خامنهای و کیانوری که مدعی است در تابستان ۱۳۵۸ صورت گرفته، قطعاً دروغ میگوید. اسدی فراموش میکند در صفحهی ۹۶ گفته بود به خامنهای گفتم: «کیانوری میخواهد با تو ملاقات کند. او گفت: تنها یا با تو؟ سپس خندید و گفت: اگر با تو باشد خوب خواهد بود. ...» این گفتگو زمانی صورت میگیرد که اسدی نزد خامنهای رفته بود تا اجازه انتشار دوبارهی روزنامه «مردم» را بگیرد. او در ادامه مینویسد:
«عصر روز بعد به خامنهای تلفن زدم و او گفت: بروید روزنامه (مردم) را انتشار دهید»
روزنامهی مردم روز ۹ مهرماه از توقیف به درآمد و روز ۱۰ مهر، شماره ۵۶ آن انتشار یافت. بنابراین دیدار اسدی و خامنهای چنانچه حقیقت داشته باشد روز ۹ مهرماه صورت گرفته است و در این ملاقات درخواست کیانوری برای ملاقات با خامنهای به اطلاع او رسیده است؛ چگونه اولین ملاقات این دو به ترتیبی که «هوشنگ عزیزما» بیان میکند در تابستان ۱۳۵۸ صورت گرفته است؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر